گنجور

 
حزین لاهیجی

در جهنمکده هند که از تاب هوا

شعله ور چون پر پروانه بود، بال ملخ

دارد افسرده تو را، شعبده چرخ حزین

چه توان کرد کنون، ماهیت افتاده به فخ

بس که گرم است هوا، آید اگر دمسردی

می دهم گوش، زند بیهده چندان که زنخ

هرکسی را شطی از هر بن مویی جاریست

شاید ار سیل عرق، شوید ازین خاک، وسخ

نه همین جان اسیر، از تف ایام گداخت

تن هم از کاهش آلام، نحیف است چو نخ

روشنان فلکِ مجمره گردان بخیل

خنک آن دم، که نویسند برات تو به یخ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صوفی محمد هروی

می کشم هر نفس از درد جدایی آوخ

جگری دارم از اندوه فراقش لخ لخ

مشو ای دل تو ملول از سخن سرد رقیب

خنکی را نتوان کرد برون از دل یخ

نظر از جان دل خسته من بازمگیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی

سزد ار یار گل اندام بگلزار چمد

سرو بالای سهی قد بنشین گو در کاخ

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه