گنجور

 
حزین لاهیجی

در جهنمکده هند که از تاب هوا

شعله ور چون پر پروانه بود، بال ملخ

دارد افسرده تو را، شعبده چرخ حزین

چه توان کرد کنون، ماهیت افتاده به فخ

بس که گرم است هوا، آید اگر دمسردی

می دهم گوش، زند بیهده چندان که زنخ

هرکسی را شطی از هر بن مویی جاریست

شاید ار سیل عرق، شوید ازین خاک، وسخ

نه همین جان اسیر، از تف ایام گداخت

تن هم از کاهش آلام، نحیف است چو نخ

روشنان فلکِ مجمره گردان بخیل

خنک آن دم، که نویسند برات تو به یخ