به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را
که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را
غبار خاطر از آه فلک پیما به شور آمد
به رقص آرد سماع گردبادم، کوه و صحرا را
صبا می کرد قسمت، گردی ازکوی نو درگلشن
گل از من بیشتر وا کرد، آغوش تمنا را
رخت بی پرده نتوان دید و شوق یک نظر دارم
کجا بردی سرت گردم، نقاب روی زیبا را؟
حزین ، از ناله های دلخراشم درد می بارد
سپارندم به منّت، عندلیبان قفس جا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی گفتگو درباره امید و انتظار برای فردا دارد. شاعر به آیندهای بهتر و شادیای ناشی از مرگ اشاره میکند و از دغدغههای زندگی امروز میگوید. او با ابراز احساسات عمیق، میگوید که چطور گردبادی از شور و شوق وی را به رقص درمیآورد و به زیباییهای طبیعت اشاره میکند. همچنین او از شوق دیدن معشوق و صدای دلخراش نالههای خود مینالد و در نهایت به سرنوشت خود در قفس تمنا و انتظار فکر میکند. این مضمونها نشاندهنده تنش میان آرزوی آزادی و دردهای درونی هستند.
هوش مصنوعی: امروز جان نگران و بیتاب را به فردا امیدوار کردهاند، وعدهای که به او دادهاند میتواند باعث شادی پس از مرگش شود. وعدهای که به او دادهشده، ما را نیز درگیر کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که آسمان دارد، محافل به تلاطم و شوق میافتند، و گردبادم میتواند کوهها و دشتها را به رقص و حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی، با مهربانی از کوچه جدید به زیباترین گلستان میگذشت و با خود گلی از من بیشتر از قبل به آغوش آرزوها میآورد.
هوش مصنوعی: بدون پوشش نمیتوان زیباییها را مشاهده کرد و من تنها آرزوی یک نگاه را دارم. کجا رفتی که من بگردم و زیبایی پنهانت را ببینم؟
هوش مصنوعی: از نالههای دلخراش من دردهای زیادی میریزد، پس مرا به لطف و کرم خودت بسپارید، ای پرندگان قفس!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا
ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا
زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را
خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را
نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را
[...]
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را
منم ای برق رام تو برای صید و دام تو
گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
[...]
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.