گنجور

 
حزین لاهیجی

چون خود اگر عشوه گری داشتی

از دل زارم، خبری داشتی

پا به سر من ننهادی به ناز

گر ز من افتاده تری داشتی

مفت نرفتی زکفم زلف تو

گر شب بختم سحری داشتی

عمر به هجرت گذراندم، تمام

کاش به خاکم گذری داشتی

زخمی مژگان تو می شد، چو ما

گر دل زاهد، جگری داشتی

به شدی از لعل مسیحای تو

دردم اگر چاره گری داشتی

حنظل حرمان نشدی قسمتم

نخل وفاگر ثمری داشتی

قدر دل ما نشدی کم ز خاک

رحم به دل گر قدری داشتی

دیده نمی بود اگر باد دست

هر رگ مژگان، گهری داشتی

خوار نگشتی رگ ریحان، اگر

غالیه از خاک دری داشتی

داد دلم دادی، اگر یار هم

دلبر بیدادگری داشتی

کار، شدی بر دل دیوانه، تنگ

سینه اگر بام و دری داشتی

فصل چمن، غنچه نمی بود دل

در کف اگر مشت زری داشتی

سینه شدی جون جرس افغانکده

مرگ دل ار نوحه گری داشتی

ای دل افسرده، چه شد شورشت

آه قیامت اثری داشتی

مطلب پروانه، روا شد حزین

کاش تو هم بال و پری داشتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode