گنجور

 
حزین لاهیجی

به دستم داده دستی، برده در خونم فرو، دستی

به چاک سینه دارد غمزه دستی، در رفو دستی

خوشا عهدی که با کوتاه دستان، لطفها بودش

حمایل داشتم در گردن آن تندخو دستی

کدامین دست، خالی داشتم تا سبحه گردانم؟

که دستی رهن ساغر بود و در دست سبو دستی

دل مجروح را، شور قیامت در گریبان کن

سرت گردم، بکش گاهی، به زلف مشکبو دستی

سراپا ناز من، از تربتم دامنکشان مگذر

مبادا غافل از خاکم، برآرد آرزو دستی

زکم ظرفی به یک ساغر، خمارم نشکند چون گل

بود در خم مرا پیوسته دستی، در کدو دستی

کفم را در دعا، وصل تمنّا مدعا نبود

حزین از شرم عصیان، می گذارم پیش رو دستی