گنجور

 
حزین لاهیجی

خصم آسودگیم، ای غم جانان مددی

داغ جمعیتم، ای زلف پریشان مددی

عقده ها، پیش ره، از آبلهٔ پا دارم

دستم و دامنت، ای خار بیابان مددی

رنگ زردی، به شراب از رخ من نتوان برد

چه کنم گر نکند سیلی اخوان مددی؟

خارخاری ست شب هجر تو در پیرهنم

به تغافل مزن، ای شعلهٔ عریان مددی

جلوه ای گر نبود، کوشش موسی چه کند؟

سخت سرگشته ام، ای آتش سوزان مددی

دل به ظلمتکدهٔ هند، غریب افتاده ست

چه شود گر رسد، از شاه غریبان مددی؟

تا به کی خون به دلم، هند جگرخوار کند؟

جرعه نوش توام، ای ساقی مستان مددی

هست دل را سر مستانه به خون غلتیدن

چشم دارم که کند، عشوهٔ پنهان مددی

چون زنان حجلهٔ تن، چند نشیمن سازم؟

سخت درمانده ام، ای همّت مردان، مددی

چند در شام زند غوطه، صفای صبحم؟

دم یاری بود، ای گردش دوران مددی

سخت از پردهٔ ناموس به تنگ است حزین

گل رسواییم، ای چاک گریبان مددی