گنجور

 
حزین لاهیجی

تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی

تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی

سر برهمن ندارد، دل بی وفاش نازم

صنمی که برد از دل هوس خداپرستی

به ره وفا برآید چه ز بخت کوته ما؟

مژهٔ تو گر به دلها نکند درازدستی

ز حیات آنقدر غم بودم که گر بخواهد

در نیستی برآرد دلم از غبار هستی

سر همّت تو گردم به حزین خسته جان ریز

ته جرعهٔ نگاهی به زکات می پرستی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode