نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن
قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن
بعد ازین شکوه کنم پیشه که معلومم شد
در دلت کرده اثر، شکوهٔ هجران کردن
زده ای طعنه به حالم که چرا صبرت نیست؟
هجر را صبر نیارد به دل آسان کردن
گفته ای پیر شدی دل ز جوانان برگیر
کافر عشق محال است مسلمان کردن
داده ای بیم من از غمزه که خونت هدر است
نرخ جان کس نتواند چو من ارزان کردن
داده ای پند که باید ز کسان راز نهفت
غم دل را نتوانم ز تو پنهان کردن
گفته ای در غم ما ترک مراد خود کن
تو و بخشایش بی حد، من و عصیان کردن
کرده ای منع که دیدارپرستی کفر است
عاشق از عشق محال است پشیمان کردن
گفته ای وصل محال است، تمنا چه کنی؟
چه کنم؟ ترک تمنای تو نتوان کردن
کردهای امر که دامان ورع پاک بشوی
از جگر خون شدن و از مژه طوفان کردن
گفته بودی که چه خواهد دلت ای سرگردان؟
گرد سر گردمت، آن طره پریشان کردن
تو و آن جلوهٔ مستانهٔ نظاره فریب
من و جان در سر آن سرو خرامان کردن
من به خونین جگری جان و دل از کف دادن
تو به جادونگهی غارت ایمان کردن
این جواب غزل خواجه سناییست حزین
خواهد این تازه غزل، ناز به دیوان کردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن
طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن
زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی
کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن
ای گل باغ الاهی ز که آموختهای
[...]
زاهدان را نرسد غیبت رندان کردن
عیب باشد بر ما غیبت ایشان کردن
بزم ما مجلس عشق است حریفان سرمست
نتوان مجمع این قوم پریشان کردن
خود گرفتم توانی که دلم آزاری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.