گنجور

 
حزین لاهیجی

در دهر حرامی زده شد سحر حلالم

سرمایهٔ دزدان جهان است خیالم

یک ذرّه نیارند بجا حقّ نمک را

این قوم فرومایه که هستند عیالم

کالا ز من و فخر و مباهات از ایشان

خردان چه بزرگی که نکردند به مالم!

از تیره نفسهای حربفان به کسوف است

هر مطلع زیبنده خورشید مثالم

بی رنج حزین از قلمم نکته نریزد

از پیچ و خم فکر، شکن هاست چو نالم