گنجور

 
بیدل دهلوی

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم

چون صورت عنقا چه خیال است خیالم

جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد

این دشت تخیل که منش وهم غزالم

گفتم چو مه نوکنم اظهار تمامی

از خجلت نقصان سپر انداخت کمالم

از چرخ چرا شکوهٔ اقبال فروشم

آنم ‌که مرا هم نظری نیست به حالم

با بخت سیه صرفه‌ای از فضل نبردم

در عرض هنر رستن مو بر سر خالم

از هر مژه صد چاک جگر نسخه فروش است

حیرت چقدر نامه گشود از پر و بالم

هر چند سبک می‌گذرم از سر هستی

چون رنگ همان پی سپر گردش حالم

حرفیست وجودم ز سراب رم فرصت

چون عمر درین عرصه غبار مه و سالم

هستی المی نیست‌ که یابند علاجش

در آتش خویشم چه‌ کنم پیش که نالم

تدبیر فراقی که ندارم چه توان کرد

بیدل به هوس سوختهٔ ذوق وصالم

 
 
 
بیدل دهلوی

عمری‌ست قیامتکدهٔ گردش حالم

چون آینه مینای پریزاد خیالم

حسرت ثمر نشو و نمایم چه توان‌ کرد

سر تا به قدم چون مژه یک ریشه نهالم

آیینهٔ من ریختهٔ رنگ ملالی‌ست

[...]

حزین لاهیجی

در دهر حرامی زده شد سحر حلالم

سرمایهٔ دزدان جهان است خیالم

یک ذرّه نیارند بجا حقّ نمک را

این قوم فرومایه که هستند عیالم

کالا ز من و فخر و مباهات از ایشان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تا عطف عنان کرد زآفاق خیالم

شد پیر مغان خضرم و داد آب زلالم

هر در که زدم خانه خدا جز تو ندیدم

زآن از همه جا سوی تو برگشت خیالم

بارم بده ای یار که من تشنه تو آبی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه