گنجور

 
حزین لاهیجی

به دل سخت تو حرفی ز دل تنگ زدم

حیف این گوهر یکدانه که بر سنگ زدم

سر این حوصله نازم که به یک عمر، چو گل

خون دل را به نشاط می گلرنگ زدم

کارم امروز به افسرده دلان افتادهست

ای خوش آن نغمه که با مرغ شب آهنگ زدم

نفس آشوب طلب با همه کس در همه حال

صلح کل کرد چو با خویش در جنگ زدم

بر نمی خاست صدایی ز دل زار حزین

زخمه از خامه خود بر رگ این چنگ زدم