گنجور

 
حزین لاهیجی

ای غاشیهٔ شوق تو بر دوش نگاهم

صد دجلهٔ خون بی تو، هماغوش نگاهم

زلفت ز تماشای دو عالم نظرم بست

ای حلقه ی فرمان تو درگوش نگاهم

محرومتر از من به وصال تو کسی نیست

از بادهٔ وصل تو رود هوش نگاهم

گرم از نظرم می گذری، برق نباشی؟

یک لحظه توان بود در آغوش نگاهم

دل داده پیامی که زبان محرم آن نیست

خواهد به تو گفتن، لب خاموش نگاهم

مشاطهٔ غم، شاهد نظاره ام آراست

هر دانهٔ اشکی ست، د ُر گوش نگاهم

مست است چنان کز می و ساقی خبرش نیست

از ساغر لعلت، لب می نوش نگاهم

از یک نگه گرم تو، مژگان ترم سوخت

آتش زده ای خانهٔ خس پوش نگاهم

نظاره حزین ، آب کند شرم تماشا

شبنم زده شد روی گل از جوش نگاهم