گنجور

 
حزین لاهیجی

زهی ز صبح بناگوشت آفتاب خجل

ز خط غالیه سای تو، مشک ناب خجل

به دل خیال تو آمد شبی و منفعلم

که میزبان شود از کلبهٔ خراب خجل

دلم ز وعده بر آتش فکندی و رفتی

نگشت آن لب میگون ازین کباب خجل

حیات یک دمه هم صرف پوچ شد چو حباب

کسی مباد ز عمر سبک رکاب خجل

به روی ساقی گلچهره چون نظر فکنم؟

مرا که توبه، نمود از رخ شراب خجل

ز پشت پا نظر از شرم بر نمی دارد

شده ست نرگس از آن چشم نیم خواب خجل

سحر به باغ چنان این غزل سرود حزین

که گشت بلبل گوینده در جواب خجل