گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق

بود دریا نمک‌پروردهٔ چشم تر عاشق

به گوش جان صلای شهپر جبریل می آید

دمی کز شوق جانان می تپد دل در بر عاشق

تغافل تا به کی؟ دیر آشنا، بیرحم، بی پروا

چه می آرد ببین، آن تیغ ابرو بر سر عاشق

چه استغناست یارب نشئهٔ مهر و محبت را؟

چو ماه نو ز خود سرشار گردد ساغر عاشق

پریشان طره،گر دامن زنی سرگرمی دل را

رود بر باد پیش از سوختن خاکستر عاشق

دل افسرده ام را چشمهٔ خضر حقیقت کن

به حرفی، ای مسیحای لبت جان پرور عاشق

که تا آن طرف دامن می برد مشت غبارش را؟

نگردد گر تپیدنهای دل بال و پر عاشق

ملامت کی کند سرگرمی شوریدگان ساکن؟

نگردد سنگ طفلان صندل دردسر عاشق

حزین ، افسرده نتوان کرد آه آتشینت ر

نخیزد شمع سان جز شعله از بوم و بر عاشق

 
 
 
صائب تبریزی

به هر طوفانی از جا در نیاید لنگر عاشق

شمارد داغ، خورشید قیامت را سر عاشق

سعیدا

زند بر ابر نیسان طعن خشکی گوهر عاشق

محیطی را نیارد در نظر چشم تر عاشق

بریدن ها نمایان است از غیر تو ای بدخو

که نقش بوریا باشد به پهلو جوهر عاشق

ز بالینش چه گویم کوه را سرگشته می سازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه