گنجور

 
حزین لاهیجی

ای نمک حسن تو، شور نمکدان عشق

زلف خم اندر خمت، سلسله جنبان عشق

ناز تو یک سو فکند پرده ی انکار را

می چکد از دامنت خون شهیدان عشق

شورش محشر دمید از دل دیوانه ام

صبح قیامت بود، چاک گریبان عشق

ساز ز خود رفتگان، مختلف آهنگ نیست

امت یک ملتند، گبر و مسلمان عشق

در دل تفسیده ام آبله باشد خیال

گرمتر از اخگر است، ریگ بیابان عشق

رنگ پرافشان من، هدهد شهر سباست

ﺁﻩ ﻓﻠﮏ ﺳﯿﺮ ﻣﻦ، ﺗﺨﺖ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ عشق

عقل سیه نامه گو، اشک ندامت ببار

خنده به یونان زند، طفل دبستان عشق

هر نفس از گلبنی ست شور صفیرم بلند

نغمه پریشان زند، مرغ گلستان عشق

بلبل طبع مرا، بیهده گویا مکن

این من و دستان من، کیست زبان دان عشق؟

سدره نشینی کند، باز چو آید زوال

مرغ همایون دل، از پر و پیکان عشق

شکر چه گویم حزین دولت دیدار را؟

دیده گهر سنج حسن، لب شکر افشان عشق