گنجور

 
حزین لاهیجی

دستان زن عشرتکده، فریاد نداند

نالیدن ما، مرغ چمن زاد نداند

ترسم که خراشیده شود آن دل نازک

آهسته بنالید که صیاد نداند

می خندد و از دیدهٔ گریان خبرش نیست

این نوگل خندان، دل ناشاد نداند

ناخن به خراش جگر خویش شکستیم

این کوه کنی تیشهٔ فرهاد نداند

مانند صدف غرقهٔ دریای شراب است

پیمانهٔ مستان خط بغداد نداند

چون سیل ز دیوانه و فرزانه گذشتی

تاراج تو ویرانه و آباد نداند

صد چشمه گشاده ست حزین از رگ دل ها

کار قلمت نشتر فولاد نداند