گنجور

 
حزین لاهیجی

از آن بر گرد دنیا چشم عشرت کیش می گردد

که دل را وحشت از مکروه دیدن بیش می ‎گردد

کم از کژدم نباشد، اختلاط تلخ گفتاران

گزیدن چون زبان عادت نماید، بیش می گردد

لباس عاریت گردید سلطان را دو گز دیبا

ازین پیرایه چون عریان شود درویش می گردد

درین محفل برای دیگران چون شمع می سوزم

به کار خود نیاید هرکه خیراندیش می گردد

حزین ، چون شمع محفل، فارغ از اندیشهٔ رزقم

چو روزی از دل خود گشت، بی تشویش می گردد