گنجور

 
حزین لاهیجی

میگساران چو هوای گل و شمشاد کنید

لختی از خون جگر خوردن ما یاد کنید

خوش قدان، خسرو وقت اید به اقبال بلند

ملک دل زآن شما شد، ستم آباد کنید

به وفا خاطر عشّاق توان داشت نگاه

به جفا گر نتوانید دلی شاد کنید

من تنک ظرف ستم نیستم و غمزه بخیل

سینه ام را هدف ناوک بیداد کنید

عندلیبان چمن سیر، از آن باغ و بهار

به نسیمی من دلسوخته را یاد کنید

سر چه باشد که دل و جان بفشانید به ذوق

هر چه دارید نثار ره صیاد کنید

می زند جوش حزین از دل آزرده سخن

شیشه بر خاره زدم، صیدِ پریزاد کنید

 
 
 
بیدل دهلوی

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید

خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید

کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند

ای سیران قفس خدمت صیادکنید

ما هم از گلشن دیدار گلی می‌چیدیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

من نگویم که مرا از قفس آزادکنید

قفسم برده به باغی و دلم شادکنید

فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یادکنید

عندلیبان‌!گل سوری به چمن کرد ورود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه