گنجور

 
حزین لاهیجی

ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ

غمزهٔ شوخ تو، با مومن و ترسا گستاخ

شرم حسن تو به حدّی ست که با اینهمه شوق

نگشوده ست کسی چشم تماشا گستاخ

شیشه های دل ارباب وفا ریخته است

به سر کوی محبت، ننهی پا گستاخ

شمع را بال و پر مرغ نظر سوخته است

نتوان دید در آن چهرهٔ زیبا گستاخ

نقد یوسف صفتان، قلب زبونیست حزین

من کیم تا کنم اندیشهٔ سودا گستاخ؟

 
 
 
آشفتهٔ شیرازی

پرده بگرفت زرخ آن گل رعنا گستاخ

نغمه برداشت زدل بلبل شیدا گستاخ

بت پرستان مگر از زشتی ما باخبر است

که زرخ پرده کشید آن بت زیبا گستاخ

آتش طور بود چهره اش دیده عبث

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه