گنجور

 
حزین لاهیجی

آسان نه به پیمانهٔ سرشار شود سرخ

رخسار به خون خوردن بسیار شود سرخ

حرف حق منصور به من سبز شد امروز

وقت است ز خونم علم دار شود سرخ

گردون نکند چارهٔ رخسارهٔ زردم

آن گونه، به یک جرعه چه مقدار شود سرخ؟

مجنون من آراسته صحرای جنون را

از فیض گل آبله ام خار شود سرخ

بزمی که تو از می، چو گل از پرده درآیی

از جام وصالت در و دیوار شود سرخ

ریزی به صنم خانه اگر رنگ تجلی

از خون برهمن رگ زنّار شود سرخ

گردد می لعلی عرق از چهرهٔ آلت

از عکس تو در آینه زنگار شود سرخ

آید به نظر چون رگ گل، تیر نگاهت

دل شد چو هدف، تا لب سوفار شود سرخ

کاود قلمم کان بدخشان جگر را

از گوهر من روی خریدار شود سرخ

زین باده که من کرده ام از پردهٔ دل صاف

بینید خدا را، رخ اغیار شود سرخ

چون تیغ حزین ، بس که چکد از قلمت خون

روی ورق ساده چو گلزار، شود سرخ