تو را نمودم و گفتم به دل، که یار این است
به خون خود زده ای دست، اگر نگار این است
کف بریدهٔ بی نسبت پرستاران
به بستر تو گل افشانده، خار خار این است
میانهٔ تو و آیینه شد صفای خوشی
میانهٔ من و دل، هر نفس غبار این است
مگر به آن لب شیرین رسد پیام دلم
چو نی حلاوتم از ناله های زار این است
ستم رسیدهٔ اوییم و فارغ است دلش
یکی ز جمله ستم های بی شمار این است
به هر چه دیده گشودیم رفت و داغ بجاست
چمن فروزی گل های اعتبار این است
ز هر که ذائقه گیرد، عوض دهد نعمت
یکی ز بی مزگی های روزگار این است
حزین به صفحهٔ گیتی به یاد دیده وران
نوشتم این دو سه مصرع که یادگار این است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
گلی که طرح دهد رخ به نوبهار این است
لبی که می شکند دیدنش خمار این است
بلند بخت نهالی که از خجالت او
الف کشد به زمین سرو جویبار این است
به چشم دیده وران آفتاب عالمتاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.