گنجور

 
حزین لاهیجی

از بس که تو را خوی، به عشاق گران است

بی قدر متاع سر بازار تو جان است

ته جرعه ای از ناز به گلزار فشاندی

زان روز، لب غنچه ز خونابه کشان است

جان رفت و نکردی گذری بر سر خاکم

دل خون شد و مغروری ناز تو همان است

زبن پیش چنین در نظرت خار نبودم

هم بزم رقیبان شده ای، این گل آن است

گر پشت دو تا شد، سر سرو تو سلامت

غم نیست اگر پیر شدم، عشق جوان است

گلگونه دولت نبود در خور مردان

این غازه گری، لایق رخسار زنان است

ز افسانهٔ گرم تو حزین ، جان و دلم سوخت

فریادکه این نالهٔ آتش نفسان است

 
 
 
امیر معزی

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

سید حسن غزنوی

آنی که به تو دیده دولت نگران است

ذات تو پسندیده سلطان جهان است

هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد

شاید که ترا مرکز معمور نشان است

کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد

[...]

عطار

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

[...]

همام تبریزی

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه