گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

از یمن سرفرازی مدح خدایگان

کلکم گذشته از علم شاه کاویان

والا گهر فرشته سیر عقل دیده ور

فرزانهٔ زمانه و دانا دل زمان

از ابر کف به تشنهٔ امّید کام بخش

وز لطف حق به دولت جاوید کامران

قطبین را به لنگر تمکینش اقتدار

سعدین را به دولت مسعودش اقتران

املاک را ز فیض ولایش سموِّ قدر

افلاک را ز خاک جنابش علوّ شان

شاهنشه سپهر و به درویش همنشین

فرمانروای مهر و به هر ذرّه مهربان

از ابر دست همّت او، بحر مستفیض

وز رشح جام فطرت او، عقل سرگران

رنگین گل همیشه بهار ریاض قدس

یکتا دُرِ خزانهٔ گنجور بحر و کان

دیباچهٔ سعادت و مجموعهٔ شرف

بسم الله صحیفهٔ شایان کن فکان

شاه چراغ احمد بن موسی آنکه هست

در راه گرد موکب او چشم اختران

شاها تویی که ابر کفت در بهار و دی

بارد به کشتزار جهان فضل و امتنان

آگاهی تو از دل هر قطره با خبر

دانایی تو از لب هر ذره ترجمان

حلم تو همچو کوه به گیتی گران رکاب

حکم تو چون صباست به عالم سبک عنان

بی قدرتر ز سینهٔ بی معرفت بود

در مخزن جلال تو صندوق آسمان

هر سوی مجلس تو بود رشک هشت خلد

هر خوان به سفرهٔ تو بود گنج هفت خوان

آسوده تا ز عهد تو عالم به مهد امن

یک شب ز دیده می نرود خواب پاسبان

یاجوج فتنه، قصد جهان خراب داشت

تابست سدِّ حادثه را چون تو قهرمان

روزی که نیلگون شود از موکبت زمین

چون، موج سر به سر همه خیل و حشم روان

اقبال همره، آیت فتح و ظفر قرین

خور در رکاب و توسن افلاک زیر ران

درهم کشیده از پی حیرت پرپری

بگشاده پرچم علمت بال پرنیان

گیرد ز سهم نیزه گذاران کرانه، کوه

دزدد ز بیم نوک سنان سینه آسمان

جایی که ریزد از خم تیغ تو برق کین

روزی که خیزد از صف خصم تو الامان

افتد ز بیم، لرزه به گردان پیلتن

گردد ز سهم، خون دل خسروان روان

از یاد صدمهٔ تو گریزد پلنگ لنگ

وز یاد حمله تو شود قهرمان، رمان

در چنگ سطوت تو چو مور، اردشیر شیر

در جنب حشمت تو کم از ماکیان، کیان

آن کیست گردنش نبود زیر بار تو؟

ای پایهٔ جلال تو بر دوش آسمان

دست تو گشته است به مردانگی علم

در رزم خود درفش و به بزم است درفشان

هم رایج از تو شد زر خورشید بر فلک

هم فلس ماهی از تو به دریا بود روان

تا دیده ریزش کف گوهر نثار تو

ریزد سپهر خاک خجالت به فرق کان

ای از ازل زکهنه سوارانت آفتاب

وی تا ابد ز پیر غلامانت آسمان

خواهم در این زمانه که از بی فتوتی

بسته ست آسمان کمر کین بخردان

خود را ز جور چرخ کشم در پناه تو

ای پیش آستان تو خم، پشت آسمان

در بحر عشق، کشتی شوق مرا بود

از پرده های دیده ی یعقوب بادبان

دربند یک اشارت ازآن حضرت است و بس

پرواز اوج عزت و آزادی از هوان

من کیستم که جبهه بر آن آستان نهم؟

ای سجده بر به خاک درت فرق فرقدان

دل را اگر به مهر تو دادم به من مگیر

ای ذره در هوای تو خورشید خاوران

من پیش خیل شعله پرستان سمندرم

آورده ام به خاک درت آتش ارمغان

از نشئهٔ ولای تو پا بر جهان زدم

آری ز عالمی گذرد مست سرگران

مگذار در تطاول این کهنه دل سپهر

مپسند در شکنجهٔ این تیره خاکدان

این مشت خاک سوده که اکسیر دانش است

مگذار ناکسان بفروشند رایگان

بیگانه ی نیاز نیم، ناز شاهد است

زادیم از زمانه من و عشق توامان

گر لطف می نمایی اگر کین، به ما خوش است

جور تو جان فزاتر از انصاف دیگران

در راه ناوک تو بود چاک، سینه ام

چون چشم عاشقان به ره وصل دلستان

با چاکر فقیر خود آن کن که عالمی

گویند کو به دولت شاه است آنچنان

نزدیک شد ز شرم زبان را کشد به کام

کلکم که در قلمرو نطق است مرزبان

تا اختر مراد بود درگذر حزین

دستی ز دل برآر، به اقبال همعنان

بر دشت، سایه تا فکند ابر بهمنی

از طرف باغ تا گذرد باد مهرگان

سرسبز باد نخل برومند دولتت

پامال برق حادثه، کشت مخالفان