گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هاتف اصفهانی

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم بوَد آن عنایت و این کرَم

همه از تو خوش بوَد ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی

همه‌جا کشی می لاله‌گون ز ایاغ مدعیانِ دون

شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی

تو کمان‌کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین

همهٔ غمم بود از همین که خدا‌نکرده خطا کنی

تو که هاتف از بَرَش این زمان رَوی از ملامت بیکران

قدمی نرفته ز کوی وی نظر از چه سوی قفا کنی