ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
ز بیوفایی گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم
رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت
رسید کار به جایی که یار بگذارد
ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت
ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل
کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت
شکایتی ز سگانت نبود هاتف را
بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد و رنج ناشی از وفا نکردن معشوق است. شاعر بیان میکند که چشمان معشوقش او را به شدت تحت تاثیر قرار داده و به گونهای او را مجروح کرده است که حتی تیرها و نشانههای دیگر درد را نمیتواند نمایش دهد. از بیوفایی معشوق، گل را نیز به عنوان نشانهای از درد و آگاهی میبیند که آن را در گلشن فراموش کرده است. عشق و شوق دیدن یار به حدی عمیق است که به هیچ دیوار و مانعی رضایت نمیدهد و حتی اجازه نمیدهد که دلش با آرامش بزرگ شود. در انتها، شاعر به عدم حمایت و یاری از سوی معشوق و عدم تسلی خاطر اشاره میکند و به رابطهای نابرابر اشاره میکند که در آن انسانی به عشقش دچار درد و رنج شده است.
هوش مصنوعی: نگاهی که تو به من کردی، مثل تیری است سمی که هیچ نشانی از درد و رنج من باقی نگذاشت.
هوش مصنوعی: به خاطر بیوفایی گل، پرنده دل از آن آگاه است و به همین دلیل در گلدان این باغ زیبا nest نکرده است.
هوش مصنوعی: از شوق دیدن آن گل، صبر و تحمل از دست دادهام و حتی به دیوار این باغ هم نگاه میکنم، اما باغبان اجازه نمیدهد که به آنجا بروم.
هوش مصنوعی: کار به جایی رسید که محبوب به من لطف کرد و دستی بر دل من گذاشت، اما آسمان مانع شد.
هوش مصنوعی: در این جمع، همه تحت تاثیر زیبایی و ناز آن جوان هستند و هیچکس نتوانسته است از درد و غم خود بگوید، زیرا آن جوان خوشخلق و دلربا توجه همه را به خود جلب کرده است.
هوش مصنوعی: معنای این جمله این است که هرگز از سگهای تو شکایتی وجود ندارد؛ زیرا نگهبان بیرحمانه بر درگاه تو ایستاده و اجازه نمیدهد کسی به تو نزدیک شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت
چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت
چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید
که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت
تو چون ز غیر شناسی مرا که هرگز فرق
[...]
زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!
بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!
بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!
علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت
[...]
همین نه در دل من صبر، دلستان نگذاشت
که صبر در دل و آسایشم به جان نگذاشت
مجوی تاب و توان از دلم که خیل غمت
توان و تاب به دلهای ناتوان نگذاشت
فلک گذاشت به هجرم ز وصل یار اگر
[...]
به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت
گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت
فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین
گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت
نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.