گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هاتف اصفهانی

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت

که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت

ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه

از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت

ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم

رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت

رسید کار به جایی که یار بگذارد

ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت

ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل

کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت

شکایتی ز سگانت نبود هاتف را

بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت

 
 
 
مشتاق اصفهانی

تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت

چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت

چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید

که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت

تو چون ز غیر شناسی مرا که هرگز فرق

[...]

آذر بیگدلی

زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت

نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!

بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!

بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!

علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت

[...]

رفیق اصفهانی

همین نه در دل من صبر، دلستان نگذاشت

که صبر در دل و آسایشم به جان نگذاشت

مجوی تاب و توان از دلم که خیل غمت

توان و تاب به دلهای ناتوان نگذاشت

فلک گذاشت به هجرم ز وصل یار اگر

[...]

سحاب اصفهانی

به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت

گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت

فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین

گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت

نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه