گنجور

حاشیه‌گذاری‌های هو الحق

هو الحق

ترک کن خود را

بگیر از خود

خودت را

ای نَخود

تاخودِ خود را نیابی 

باخودت بیگانه ای...


هو الحق در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۸ در پاسخ به روفیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

باسلام به شما منظور حافظ در اصل اینه که تمام انسانهایی که وارد چرخه عالم ناسوت شدن بخاطر ظلم هایی که به خودشون کردن و هیچ کدوم روح پاکی نداشتن پس اومدن اینجا که پالایش بشن و به پاکی برسن وگرنه روح های پاک به زندان ناسوت تبعید نمیشدن حالا همینجاام ۹۹ درصد ما باز در خواب و غفلت 

 

هو الحق در ‫۷ ماه قبل، جمعه ۷ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

تشکر از آشنای نا آشنایم مهرو ماه عزیز 

خیلی زیبا بیان کردی مقام ارزشمند مشاهده گری رو که همون  حضور در لحظه ی حالِ ولی اگه ذهن اجازه بده ، بسیار مقام بزرگیه که انسانهای معدودی در طول تاریخ بهش رسیدن ولی هیچ ایرادی نداره این جهان خاصیتش تضادِ ، و نظرات همه درستِ و هرکسی دقیقا در جای درست داره بازی میکنه حتی پژمردگی شما از خوندن حاشیه ها و حاشیه گذاشتن من ، همه چیز در طرح الهی زندگیمون درسته پس بیا به قول مولانا بی رنگ بشیم تا با همه در صلح باشیم چون همه ما یکی هستیم 

"نه که قلب و قالبم در حکم اوست

لحظه ای مغزم کند یه لحظه پوست

سبز گردم چونکه گوید کِشت باش

زرد گردم چونکه گوید زشت باش

لحظه ای ماهم کند یکدم سیاه

خود چه باشد غیر این کار اله

پیش چوگانهای حکم کن فکان 

می دویم اندر مکان ولامکان 

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد

موسیی با موسیی در جنگ شد

چون به بی رنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی" 

مولانا

اصل  درونمونه نه دنیای بیرون این بحثا و اختلاف نظرا باید باشه 

"یار در آخر زمان کرد طرب سازی

باطن او جدِ جد ، ظاهر او بازی...

مولانا

صبح نزدیکست خامش کم خروش 

من همی کوشم پی تو تو مکوش

مولانا

خودمونو بسپاریم بهش بعد...

او می کشد قلاب را

باتشکر از همه عزیزان و نظرات زیباشون.

 

هو الحق در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۹ - مثل شیطان بر در رحمان:

با سلام خدمت همه عزیزان این شعر مولانا کولاکی به سرزمین وجود ماست و یکی از پیام های اصلیش تفاوت خدای ذهنی و حقیقی ست

خاک اکنون بر سر ترک و قنق(مهمان)

که یکی سگ هردو را بندد عنق(بند)

اینجا خدای ذهنی رو میگه که ایگو یا نفس برای ما ساخته و در بیت های بالا میگه این ترک یا خدای ذهنی خودشم حریف ذهن یا شیطان یا نفس یا...نمیشه وخاک بر سر تو وخدای ذهنیت که حریف این سگ نمیشید وبلا فاصله پای خدای حقیقی رو میاره وسط

حاش لله ترک بانگی برزند

سگ چه باشد شیر نر خون قی کند 

میگه اگه خدای حقیقی که درون ماست رو پیدا کنیم وپاش بیا وسط هیچ چیزی نمیتونه مانع ورود تو به درگاه الهی بشه

ودر اخر میگه وقتی این نفسی رو که باید تربیتش میکردی تا به خدا برسی خودت شکارش شدی چطور خدارو شکار کنه واست

چون(چطور) کند این سگ برای تو شکار

چون شکار سگ شدستی آشکار

"همه صید ها بکردی هله میر بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر... 

کاش سالکان عزیز این شعر رو بیشتر بهش می پرداختند

در پناه ایزد یکتا

 

sunny dark_mode