گنجور

حاشیه‌گذاری‌های محمدحسين ايراندوست

محمدحسين ايراندوست 🌐


محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۸:

به نام آن که جان را فکرت آموخت

 

سعدی در این حکمت می گوید پرسش از اهل فن و آگاه ضروری است. خوردن دارو بدون پرسش از متخصص و رفتن به راه نادیده و ناشناخته بدون راهنما خلاف خردمندی است. آنگاه حکایتی از امام محمد غزالی مطرح می کند. وی دانشمند برجسته، متکلم و فقیه ایرانی و  یکی از بزرگترین مردان تصوف قرنِ پنجم هجری است. از او می پرسند. چگونه به این جایگاه بلند و رفیع علمی رسیدی ؟ جواب داد هر چه نمی دانستم پرسیدم و با پرسیدن  از اهل فن ننگ نداشتم.

1- رای : عقیده؛ نظر؛ اندیشه.

2- اولواالالباب: صاحبان عقل و خرد

3- طبیعت شناس :

صفت فاعلی مرکب است و  کنایه از طبیب و معالج باشد. در قدیم به طبیب و پزشک می گفتند. سعدی در باب اول بوستان هم از همین لفظ به معنای طبیب استفاده کرده است:

طبیعت شناسان هر کشوری     سخن گفت با هر یک از هر دری 

 

4- بدانکه : بواسطه آن که

5- نبض :

شریانی است در مچ دست که پزشکان از نحوه حرکت و ضربان آن به وضعیت مزاجی بیماران آگاه می شوند.

6- ذُل : با تشدید لام به معنای ذلت و خواری است و با عزّ  تقابل دارد. به معنای نرمی و فروتنی هم بکار می رود.

7- امید عافیت آن گه بود موافق عقل - که نبض را به طبیعت شناس بنمایی:

وقتی می توان به سلامتی و تندرستی خود امیدوار بود که بیماری خود را به پزشک و متخصص نشان دهید.

 

ضرورت پرسش از اهل فن

 

سعدی در این حکمت به اهمیت و ضرورت پرسش ازاهل فن و آگاه سخن گفته است. و برای آن مثالی از امام محمد غزالی زده است .. در آیه 43 سوره نحل یه عنوان یک دستور کلی فرمود : « فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »؛ پس اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (یعنی اهل فن و علما و دانشمندان هر امت) سؤال کنید. این آیه یک اصل کلی را که عقل هر بشری می‌پذیرد،  وآن مراجعه به اهل علم وکارشناس است، یعنی هر چه را نمی‌دانید از آگاهان واهل خبره‌ی آن‌سؤال کنید

اتفاقاً روایات بسیاری در اهمیت و ضرورت ِ سوال از آگاهان وجود دارد همانند سخن پیامبر(ص) که فرمودند: «علم و دانش گنجینه هایی است که کلید این گنجینه ها سؤال کردن است بنابراین در مورد مجهولاتتان سوال کنید».

همچنین حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند:

« اَلْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ اَلسُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَکُمُ اَللَّهُ فَإِنَّهُ تُؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ اَلسَّائِلُ وَ اَلْمُتَکَلِّمُ وَ اَلْمُسْتَمِعُ وَ اَلْمُحِبُّ لَهُمْ.[1]» یعنی علم و دانش خزینه ها و گنجینه هایی است که کلید این گنجینه ها سؤال کردن است. بنابراین، در مورد مجهولاتتان سؤال کنید، خداوند شما را رحمت کند. زیرا چهار گروه بر اثر پرسش و پاسخ اجر می برند: 1. سؤال کننده؛ 2. معلّم و استادی که پاسخ می دهد؛ 3. کسی که در آن جلسه حاضر است و پرسش و پاسخ را می شنود؛ 4. کسی که در جلسه حضور ندارد، امّا این کار را دوست دارد).

 

در حکمت 82 نهج البلاغه آمده است:

« وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ »؛ (هیچ یک از شما در مورد پرسش و سؤال کردن نسبت به آنچه نمی داند خجالت نکشد. و این مفاد سخن امام محمدغزالی است که سعدی در همین حکمت گفت.

در حدیثی آمده است که حیا و شرم دو قسم است: شرم معقول و شرم احمقانه.  شرم معقول آن است که انسان به هنگام مواجهه با گناه و معصیت از خداوند خویش شرم کند و به سراغ گناه نرود. بیزاری از گناه و زشتیها، شرم معقول و خجالت ممدوح و پسندیده است. و امّا شرم احمقانه، خجالت از پرسش در برابر مجهولات است. انسان باید در سؤال کردن شجاع و دلیر باشد، و شرم و خجالت را کنار بگذارد؛ و نه تنها خود در مورد موضوعات مورد سؤال پرسشگر باشد، که دیگران را هم به این کار تشویق کند.

در روایت آمده است که حضرت علی(علیه السلام) عازم میدان جنگ بود، شخصی خدمت آن حضرت رسید، و سؤال پیچیده ای در مورد توحید مطرح کرد. پرسید: این که گفته می شود خداوند یکی است یعنی چه؟ آیا منظور یکی از دو تاست؟ یا یکتایی خداوند تفسیر دیگری دارد؟

بعضی از اصحاب حضرت به این شخص اعتراض کردند که اکنون موقع جنگ و نبرد و کارزار است، و زمان پرسش و سؤال کردن نیست!

حضرت فرمود: مگر نه این که ما برای آگاه کردن و بیداری مردم می جنگیم، پس چه اشکالی دارد که پاسخ سؤال این شخص را بدهیم، سپس بطور مفصل و مشروح به سؤال آن شخص پاسخ داد

 

------------------  

پی نوشتها :

[1] - صحیفة الإمام الرضا(علیه السلام‏)، علی بن موسی، محقق / مصحح: نجفی، محمد مهدی‏، کنگره جهانی امام رضا(علیه السلام‏)، مشهد، 1406 قمری، ‏چاپ: اول‏، ص 42.

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۷:

خدایا به نامت که رمز بقاست 

 

سعدی در این حکمت به قَناعت و اعتماد بر داشته ها و دارایی خود توصیه کرده است. می گوید خلعت و هدیه سلطان خیلی خوب است ولی آنها دارایی سلطان است نه داراییِ ما. پس لباس کهنه ما که داشته و دارایی خودماست از آن خلعت بهتر است. غذای اندک و ناچیزی که از دارایی و دسترنج خودمان بدست آمده، بهتر است از طعام لذیذی که دارایی دیگران است.

1- خَلعت :

با تلفظ خَلعت و خِلعت. پوشش  و لباسی است که بزرگی به کسی بپوشاند.  تن پوش که پادشاه و یا امیری به نوکر خود بپوشاند. و با کسر خِلعت بیشتر به معنای لباسی است که  از تن کنده و به کسی می دهند.

2- خلقان :

جمع «خَلَق» به معنای کهنه  و فرسوده . و با اینکه جمع است اما در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است . بقول رودکی : « کهن کند بزمانی همان کجا نو بود- و نو کند بزمانی همان که خلقان بود.

3- خرده انبان:

توشه های اندک و کوچک ، انبان اسم است به معنایِ ظرف چرمی که در آن زاد و توشه  نگه دارند. توشه دان

4- بَره :  مخفف بره است

5- سرکه از دسترنجِ خویش و تره - بهتر از نان دهخدا و بَره :

اگر با دسترنج خودمان سرکه و تره بخوریم بهتر است که از سفرة کدخدا و ارباب دِه ف نان و کباب بره بخوریم.

به داشته ها و دسترنجِ خود قانع باشیم

 

عمر بسیار ارزشمند و گران است. و با از دست دادن این گوهر ارزنده، داشته ها و دسترنجی بدست می آوریم. پس ، به داشته هامون قانع باشیم ، مگه چندبار زندگی میکنیم که با غم و تنهایی زندگی کنیم. از پیری سوال کردند چرا ناراحتی؟ گفت سُفالی را که ساخته بودم و عمری در آن غذا می خوردم شکست. گفتند مگر چقدر ارزش داشت. گفت قیمتش مهم نیست. عمرم را با آن گذرانده بودم.

سعدی در این حکمت برای اینکه ما را به داشته ها و دسترنج خود قانع کند . دو مثال زده است. یکی مقایسه هدیه و خَلعت سلطان با لباس کهنه خود و دیگری طعام لذیذ و شاهانة دیگران با غذای اندک خود. با این مثالها می خواهد بگوید نباید داشته های خودمان را با دیگران مقایسه کنیم و رنج ببریم. مقایسه کردن داشته ها و دارایی خودمان با دیگران باعث احساس سرخوردگی میشود. سعی کنید روی اهداف و دستاوردهای خودمان متمرکز شوید نه اینکه آنها را با فرد دیگری مقایسه کنیم. هیچ فردی به این فشارها نیاز ندارد.

انسان قانع به داشته های خود راضی است و لذا به مال دیگران چشم نمی دوزد و خود را بی نیاز از آن ها می داند و به همین دلیل است که بی نیازی از غیر،  فقط با قناعت حاصل می شود و بر همین اساس در برخی احادیث قناعت به گنجی تشبیه شده که تمامی ندارد.

در حدیث معروفی که ملاصالح مازندرانی در شرح اصول کافی آورده است، می خوانیم: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ; کسی که قناعت پیشه کند (یعنی به داشته ها و دارایی خود قانع باشد)عزیز می شود، و کسی که طمع بورزد ذلیل خواهد شد[1]».

اساساً پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بهترین امت خود را کسی می داند که بر داشته های خود قانع باشد. و عملا به این دانش و فهم رسیده باشد که بقول سعدی در این حکمت :

« سرکه از دسترنجِ خویش و تره      بهتر از نان دهخدا و بَره » 

خِیارُ اُمَّتی ، القانِـعُ  و شِرارُهُمُ  ، الطامِعُ [2].  بهترینان امّت من، قناعت کنندگان و بدترینان آنها، طمعکاران هستند.   

و حضرت علی علیه السلام می فرماید خوشا به حال کسانی که به اندازه دارایی خود بقدر کَفاف راضی هستند. : طوبی لِمَن ذَکَرَ المَعادَ و عَمِلَ للحِسابِ و قَنِعَ بالکَفافِ [3] .

خوشا به حال کسی که به یاد قیامت باشد و برای روز حساب کار کند و به قدر و اندازه کفاف زندگی قانع باشد . قدر کفاف همان است که سعدی آن را با «خرده انبان» بیان کرده و می گوید: « خوانِ بزرگان اگر چه لذیذ است، خردة انبانِ خود، به لذت تر.»

---------------------------

پی نوشت ها : 

[1] - شرح اصول کافی، ج 8، ص 181.

[2] - ( کنز العمّال : ۷۰۹۵ )

[3] - ( نهج البلاغة : الحکمة ۴۴ )

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۰:

اول دفتر به نام ایزد دانا 

 

سعدی در این حکمت از ضروریات و لوازم معاشرت و نیز هم صحبتی با دیگران سخن گفته و می گوید یکی از آداب معاشرت آن است که مِزاج و فهم و ذوقِ شنونده را در نظر بگیرد و طبق مزاج و سطح فهمِ آنان حرف بزند تا در آنها تاثیر کند. باید از نظر روانشناسی راههای نفوذ و تاثیر در دیگران را بلد باشد

1- لوازم :

جمع لازمه که حداقل به دومعنا در شعر و نثر فارسی بکار رفته   1 - چیزهای لازم ، ضروریات . 2 - وسایل ، آلات ، ادوات . که اینجا در معنای اول است.

2- صحبت : در اینجا به معنای معاشرت است.

3- مِزاج :

هم در معنای اسمی در شعر و نثر بکار می رود و به معنای  سرشت ، طبیعت است . و هم به معنای مصدری یعنی  آمیختن ، آمیخته شدن . اینجا همان معنای اول است.

4- مستمِع: (اسم، صفت)  آن‌که گوش می‌دهد؛ شنونده؛ گوش‌دهنده.

5- خانه پرداختن :

بیرون رفتن از خانه و خالی کردن خانه. یکی از معانی «پرداختن» تهی کردن . خالی کردن . تخلیه کردن و پاک کردن است.

6-خانه خدای:

یعنی خدایِ خانه ، صاحبخانه ، ساخته شده از ترکیب اضافی مقلوب ِ «خدای خانه» یعنی صاحبخانه

7- با خانه خدای درسازی :

یعنی با صاحبخانه جور آمدن . سازش کردن . ساختن . پیوند کردن

8- یکی از لوازم صحبت آن است که خانه بپردازی یا با خانه خدای ، دَر سازی :

یعنی  از اسباب و عللِ استواری و استحکام دوستی و معاشرت، یکی آن است که  خانه خالی کنی یعنی دوری و دوستی گزینی از او دور باشی و دوست باشی و بقول معروف «دوری و دوستی» و دیگری آن است که در خانه بمانی و با صاحبخانه سازگار و رفیق و همدست باشی

9- حکایت بر مزاجِ مستمِع گوی -  اگر خواهی که دارد با تو میلی :

یعنی گوینده باید مِزاج و فهم و ذوقِ شنونده را در نظر بگیرد و طبق مزاج آنان حرف بزند تا در آنها تاثیر کند.

7- هر آن عاقل که با مجنون نشیند - نباید کردنش جز ذکر لیلی :

یعنی خردمند در رعایت آداب معاشرت کسی است که هرگاه با مجنون بنشیند ، ذکر لیلی را به میان آورد چرا که این سخن با مزاج و فهم مجنون سازگار است.

 

  معاشرت و سخن گفتن موافق طبع مخاطب:

آنچه سعدی در این حکمت کوتاه مورد تاکید قرار داده یکی از آداب معاشرت و سخن گفتن با افراد مختلف است. از آداب معاشرت آن است که مِزاج و فهم و ذوقِ شنونده را در نظر بگیرد و طبق مزاج و سطح فهمِ آنان حرف بزند تا در آنها تاثیر کند.

این نکته در روایات ما هم وجود دارد. اصلا پیامبران سطح فهم مخاطبان را رعایت می کردند. در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: مَا کَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ [1].

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هیچ گاه پیغمبر با مردم از عمق عقل خویش سخن نگفت بلکه میفرمود: ما گروه پیغمبران مأموریم که با مردم باندازه عقل و سطح فهم شان  سخن گوئیم.

مولوی بر همین اساس گفته است:

چونکه با کودک سَر و کارم فتاد        هم زبانِ کودکان باید گشاد

یعنی رعایت مزاج و طبع و فهم مخاطب ضروری است. با کودک زبان کودکی جواب می دهد.

و سعدی هم با همین نگاه به آموزه های دینی است که می گوید :

حکایت بر مزاجِ مستمِع گوی        اگر خواهی که دارد با تو میلی 

 

درواقع می‌توان گفت ریشه بسیاری از سوءتفاهمات، رنجش‌ها و اختلافات و همچنین منشأ بسیاری مشاجرات، اختلافات و نزاع‌های خانوادگی، عدم وجود فهم متقابل در صحبت‌ها است، چراکه یکی از طرفین گفتگو ، یا بدتر از همه ، دو طرف گفتگو حرف یکدیگر را نمی‌فهمند و برداشت درستی از پیام‌های ارسال شده ندارند. آنها مزاج و سطح فهم همدیگر را نمی دانند.

هنر این نیست که من طوری حرف بزنم که خودم دوست دارم . نه . هرگز آن طور که خودمان می‌پسندیم صحبت نکنیم، زیرا ممکن است مثلا مایل باشیم با صدای بلند صحبت کنیم ، اما شنونده از صدای بلند ما ناراحت  باشد. بنابراین باید بدانیم که در چه محیطی با مخاطب صحبت می کنیم و مخاطب ما چه طبع و مزاجی دارد؟ محیطی که در آن به سر می‌بریم  ساکت است یا شلوغ، با توجه به این مساله تن صدای خود را تنظیم کنیم .همچنین هیچ‌گاه به صورت یکنواخت و پی در پی صحبت نکنیم  زیرا تن صدای ما در این حالت برای شنونده کسل‌کننده می شود.

------------------------

پینوشت ها:

 

[1] - الکافی  ,  جلد۱  ,  صفحه۲۳ 

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۸:

به نام آن که جان را فکرت آموخت

سعدی در این حکمت، دو گروه را سرزنش نموده و می گوید این دو گروه پس از مرگ دچار حسرت می شوند:

اول  توانگران بخیل اند و دوم گروه عالمانِ بی عمل.

1- عیب گفتن :

مصدر مرکب است. یعنی زبان به عیب دیگری گشودن. حرف «شین» در تعبیر «عیب گفتنش» به بخیل فاضل برمی گردد

2- کس نبیند بخیل فاضل را -  که نه در عیب گفتنش کوشد :

یعنی بخل همه صفتهای خوب را می پوشاند. پس هرچند فردِ بخیل صاحب فهم و فضیلت باشد ، اما مردم به عیبگویی او زبان می گشایند.

3- ور کریمی دو صد گنه دارد  -  کَرَمش عیبها فرو پوشد :

یعنی کَرم و بخشش و جود ،پوشنده عیوب است. پس هرچند فرد کریم و بخشنده، صدها گناه داشته باشد اما این گناهان و خطاها نزد مردم پوشیده است. و زبان به مدح و ستایش او می گشایند.

توانگران بخیل :

اولین نکته اخلاقی این حکمت ، زشتیِ بخل در عین توانگری است. سعدی توانگران بخیل را در این حکمت سرزنش نموده است . وی در باب ششم گلستان ، حکایت شماره ۷ گفته : « توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیکخواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی.» این توانگرِ بخیل قرآن خواندن را انتخاب کرد نه قربانی کردن را

سعدی در هر دو جا توانگر بخیل را سرزنش نموده است. این افراد در روایات اسلامی هم سرزنش شده اند. مجموعه روایاتی با عنوان «بُخلُ الغنی» وجود دارد مثلا رسولخدا(ص) در روایتی فرمود:

 «إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ... یُبغِضُ ثَلاثَةً : یُبغِضُ الشَّیخَ الزّانِیَ ، وَالفَقیرَ المُختالَ ، وَالمُکثِرَ البَخیلَ [1]

یعنی خداوند عز و جل... از سه کس نفرت دارد: از پیرمرد زِناکار ، فقیر متکبّر ، و توانگر بخیل.

و امیر مومنان در روایتی فرمود : «ما أقبَحَ البُخلَ مَعَ الإِکثار[2]ِ»  یعنی چه زشت است بخل ورزیدن با وجود توانگری !

عالمان بی عمل :

نکته دوم اخلاقی ، در این حکمت سعدی زشتی عالمانِ بی عمل است. دومین گروه مورد سرزنش عالمان بی عمل هستند. مشابه همین مطلب را سعدی در حکمت شماره 3 همین باب هشتم آورده است. دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.

در روایات اسلامی هم عالم بی عمل بشدت نهی شده است.

در روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده: «اَلَا وَ اِنَّ العَالِمَ مَنْ یَعمَلُ بِالعِلمِ وَ اِن کَانَ قَلِیلَ العَمَلِ[3]»؛ (آگاه باشید که عالِم کسی است که به علم عمل کند گرچه کم عمل باشد). عنوان عالِم در این مکتب بسته به عمل است اگر عمل بعد از علم بود می توان به او اطلاق عالِم کرد. گویا بعد از علم آموختن صبر می کنند تا ببینند این آدم به علم خود عمل می کند یا نه، اگر عمل کرد در جامعه اسلامی به عنوان عالِم شناخته می شود

در روایت دیگری آمده که: «شخصی نزد امام زین العابدین(علیه السلام) آمد و از حضرت درباره مسائلی سؤال کرد و حضرت پاسخ گفتند. سپس خواست از مثل همان مسائل سؤال کند. حضرت فرمودند: «مَکتُوبٌ فِی الاِنجِیلِ: لَاتَطلُبُوا علِمَ مَا لَاتَعلَمُونَ وَ لَمَّا تَعمَلُوا بِمَا عَلِمتُم فَاِنّ العِلمَ اِذَا لَم یَعمَل بِهِ لَم یَزَدْ صَاحِبَه اِلَّا کُفْراً وَ لَم یَزْدَد مِنَ اللَّهِ تَعَالَی اِلَّا بُعْداً[4]»؛ (در انجیل نوشته شده که دانستن آنچه نمی دانید را طلب نکنید، در حالی که هنوز به آنچه می دانید عمل نکرده اید؛ زیرا علم هنگامی که به آن عمل نشود، صاحبش را غیر از کفر نمی افزاید و به غیر از دوری از خداوند چیزی زیاد نمی کند

 

[1] - مسند ابن حنبل : ج ۸ ص ۸۲ ح ۲۱۴۱۴ عن أبی ذرّ ، کنز العمّال : ج ۱۶ ص ۱۰۴ ح ۴۴۰۷۲ وراجع : سنن الترمذی : ج ۴ ص ۶۹۸ ح ۲۵۶۸ وسنن النسائی : ج ۵ ص ۸۴ والمستدرک علی الصحیحین : ج ۲ ص ۱۲۳ ح ۲۵۳۲ .

[2] - غرر الحکم : ج ۶ ص ۶۸ ح ۹۵۳۹ ، عیون الحکم والمواعظ : ص ۴۷۶ ح ۸۷۴۳ .

[3] - بحار الأنوار، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی‏، محقق / مصحح: جمعی از محققان‏، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، 1403 قمری‏، چاپ: دوم، ج ‏2، ص 36، باب 9

[4] - منیة المرید، شهید ثانی، زین الدین بن علی‏، محقق / مصحح: مختاری، رضا، مکتب الإعلام الإسلامی‏، قم‏، ‏1409 قمری‏، چاپ: اول، ص 146، فصل‏[1] الروایات؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، هاشمی خویی، میرزا حبیب الله / حسن زاده آملی، حسن و کمره ای، محمد باقر، محقق / مصحح: میانجی، ابراهیم‏، مکتبة الإسلامیة، تهران‏، 1400 قمری‏، چاپ: چهارم‏، ج ‏4، ص 52،

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲:

 

بنام خداوند لوح و قلم....

سعدی در این حکمت کوتاه نصیحتی را از قول حضرت موسی خِطاب به قارون نقل کرده که «اَحْسِن کَما اَحسَنَ اللهُ الیک» همانطور که خدا به تو احسان و نیکی کرد و ثروت و نعمت به تو داد تو هم احسان کن. اما قارون این نصیحت را نشنید و بدعاقبت شد.

1 - قارون :

از مردم بنی‌اسرائیل و معاصر حضرت موسی (ع) و بنا بقولی پسرعموی حضرت بود. وی مردی  جاه‌طلب، بخیل، و بسیار ثروتمند بود، آن‌چنان‌که چند تن زورمند زیر بار کلیدهای مخازن و دفاتر حساب اموالش زانو می‌زدند. هرچند او را اندرز می‌دادند که به مال دنیا مغرور نشود، و آن را در راه خیر مردم صرف کند، نمی‌پذیرفت و در پرداخت زکات بُخل ورزید. او نقشه ای کشید  تا موسی را با سلاح تهمت مغلوب کند. پس با زنی تبهکار تبانی کرد تا وی در حضور قوم از موسی تظلم کند و او را به زنا متهم سازد. چون صبح فرارسید، قارون در مجمع بنی‌اسرائیل رو به موسی کرد و گفت: آیا در تورات وارد نشده که زانی را باید سنگسار کرد؟ موسی گفت: آری. قارون گفت: پس تو به حکم تورات و فتوای خودت باید سنگسار شوی، زیرا با فلان زن زنا کرده‌ای. موسی زن را احضار کرد و او را قسم داد تا حقیقت امر را در حضور قوم بیان کند. زن گفت: آنچه قارون می‌گوید تهمت و افتراست، و من گواهی می‌دهم که قارون دروغگوست. آن‌گاه موسی درباره او نفرین کرد و خدا زلزله‌ای سخت پدیدآورد و زمین «قارون، خانه و گنجش» را به کام خود کشید.[1] داستان قارون در قرآن در سوره قَصص، آیه‌های ۷۶ تا ۸۴ آمده‌است.

2- ممتع : آن‌که تمتع می‌برد؛ بهره‌ور.

3- «اَحْسِن کَما اَحسَنَ اللهُ الیک» :

ماخوذ از آیه 77 سوره قصص است که  خطاب به قارون چهار اندرز پرمایه و سرنوشت ساز  به او می‌دهد. که سومین آن چنین است : « وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ»  یعنی : «همان‌گونه که خدا به تو نیکی کرده است تو هم نیکی کن» و به تعبیر دیگر همان‌گونه که خدا به تو بخشیده است به دیگران ببخش.

4- درخت کرَم هر کجا بیخ کرد   -   گذشت از فلک شاخ و بالای او :

سعدی  کرم و نیکی کردن نسبت به دیگران را  به درختی تشبیه کرده است که هر کجا ریشه بگیرد بسیار رشد میکند و پربار میگردد

پاسخ پرسش جناب  سامان ارجمند :

 سعدی به فردی که بخشش و بزرگواری و کرم کرده است توصیه میکند که اگر امیدواری که  از میوه این درخت  بهرمند شوی ، نباید  بر دیگران منت بگذاری و آنها را شرمنده خود سازی  و سعدی این منت گذاشتن را  به اره ای تشبیه میکند که پایه درخت را قطع میکند. پس میگوید  با منت گذاشتن بر دیگران ، اره  برپایه این درخت مگذار.

5- جُد وَ لاتَمنُن فَاِنَّ الفائدةَ اِلَیکَ عائدة :

این عبارت به همین شکل در آیات و روایات وجود ندارد اما تعبیر « لاتَمنُن » در آیه 6 سوره مدثر آمده است که : « وَ لاَ تَمْنُنْ‌ تَسْتَکْثِرُ » یعنی منّت مگذار و فزونی مطلب

اندرزهای اخلاقی  قرآن به قارون :

سعدی در آغاز این حکمت به اندرزهای قرآن به قارون اشاره کرده است. البته سعدی اشاره کرده که این اندرز حضرت موسی به قارون است. چرا که در آغاز حکمت گفت : «  موسی، (ع)، قارون را نصیحت کرد » درست معلوم نیست که این نصیحت‌کنندگان چه کسانی بودند؟ قدر مسلم اینکه مردانی دانشمند، پرهیزگار، هوشیار، نکته‌سنج و با شهامت بودند.   

بعضی احتمال داده‌اند که خود موسی بوده  واین بسیار بعید است چرا که قرآن می‌گوید" إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ‌": یعنی قوم قارون به او گفتند.[2]

قرآن  در اندرز نخست می‌گوید:" در آنچه خدا به تو داده است سرای آخرت را جستجو کن" (وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ).  اشاره به اینکه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضی از کج‌اندیشان، چیز بدی نیست، مهم آن است که ببینیم در چه مسیری به کار می‌افتد، و اگر بوسیله آن" ابتغاء دار آخرت" شود، چه چیزی از آن بهتر است؟،

ناصحان ، در نصیحت دوم گفتند : « سهم و بهره‌ات را از دنیا فراموش مکن» (وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا).

این یک واقعیت است که هر انسان سهم و نصیب محدودی از دنیا دارد، یعنی اموالی که جذب بدن او، یا صرف لباس و مسکن او می‌شود مقدار معینی است، و ما زاد بر آن به هیچوجه قابل جذب نیست و انسان نباید این حقیقت را فراموش کند.

مگر یک نفر چقدر می‌تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسکن و چند مرکب می‌تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند کفن با خود می‌تواند ببرد؟ پس بقیه خواه و ناخواه سهم دیگران است و انسان امانت‌دار آنها!.

تفسیر دیگری برای این جمله در روایات اسلامی و سخنان مفسران دیده می‌شود که با تفسیر فوق قابل جمع است و ممکن است هر دو معنی مراد باشد. و آن اینکه:  از امیر مؤمنان علی(ع) در تفسیر این آیه چنین آمده است:

فی قَولِ اللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ «وَ لاَ تَنسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنیا» : لا تَنسَ صِحَّتَکَ وَ قُوَّتَکَ وَ فَراغَکَ وَ شَبابَکَ وَ نَشاطَکَ اَن تَطلُبَ بِهَا الآخِرَةَ؛[3].  امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام:

درباره آیه شریفه «وَ لاَ تَنسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنیا» سهم خود را از دنیا فراموش مکن: [یعنی] سلامتی، توانایی، فرصت، جوانی و شادابی‏‌ات را فراموش مکن، تا با آنها، آخرت را به دست آوری.

سومین اندرز اینکه:" همانگونه که خدا به تو نیکی کرده است تو هم نیکی کن" (وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ‌).  این نیز یک واقعیت است که انسان همیشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پیشگاه او هر گونه خیر و نیکی را تقاضا می‌کند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنین حالی چگونه می‌تواند تقاضای صریح یا تقاضای حال دیگران را نادیده بگیرد و بی‌تفاوت از کنار همه اینها بگذرد؟! و به تعبیر دیگر همانگونه که خدا به تو بخشیده است به دیگران ببخش، شبیه این سخن را در آیه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت می‌خوانیم:

وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ‌:" مؤمنان باید عفو کنند و صرفنظر کنند آیا دوست نمی‌دارید خداوند بر شما ببخشد"؟

این جمله را به تعبیر دیگر چنین می‌توان تفسیر کرد که گاه خداوند مواهب عظیمی به انسان می‌دهد که در زندگی شخصیش نیاز به همه آن ندارد، عقل توانایی می‌دهد که نه فقط برای اداره یک فرد، بلکه برای اداره یک کشور کارساز است، علمی می‌دهد که نه یک انسان، بلکه یک جامعه می‌تواند از آن استفاده کند، اموال و ثروتی می‌دهد که درخور برنامه‌های عظیم اجتماعی است.

بالآخره" چهارمین" اندرز اینکه:" نکند که این امکانات مادی تو را بفریبد و آن را در راه" فساد" و" افساد" به کارگیری:" هرگز فساد در زمین مکن که خدا مفسدان را دوست ندارد" (وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ‌).

این نیز یک واقعیت است که بسیاری از ثروتمندان بی‌ایمان گاه بر اثر جنون افزون‌طلبی و گاه برای برتری‌جویی دست به فساد می‌زنند جامعه را به محرومیت و فقر می‌کشانند همه چیز را در انحصار خود می‌گیرند، مردم را برده و بنده خود می‌خواهند، و هر کسی زبان به اعتراض بگشاید او را نابود می‌کنند، و اگر نتوانند از طریق تهمت به وسیله عوامل مرموز خود او را منزوی می‌سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهی می‌کشند.

پی نوشت ها

----------------------

[1] - فرهنگ فارسی محمد معین، جلد ششم، صفحه ۱۴۲۷

[2] - مکارم شیرازی، ناصر ، تفسیر نمونه‌ ، طبع دار الکتب الاسلامیه ،   جلد : 16  صفحه : 158

[3] - حرعاملی ، وسائل‌الشیعه، جلد1، صفحه90

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۲:

بنام جهان بخشِ پاک آفرین

سعدی در این حکایت نغز گفته است : زمانی در کاروانی که به سمت مکه میرفتیم از خستگی و بیخوابی به شتربان گفتم مرا رها کن خسته ام.  تا بخوابم شتربان گفت: اینجا بیابان مکه است. حرم در جلوی ماست ولی حرامی یعنی راهزن در پشت سر ماست . خود دانی اگر بخوابی گرفتار حرامی میشوی  جانت را از دست میدهی واگر ادامه بدهی به حرم میرسی و نجات پیدا می کنی.

این حکایت از نوع نثر مرسل است. در واقع نثر مرسل، نثری است که ساده و روان است، دارای سجع نیست و کلمات تشکیل‌دهنده آن آزاد و خالی از هرگونه وزن و الفاظ معنوی است. اما فقط عبارت : « اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی» صنعت سجع بکار رفته است. این بخش را می توان گفت «نثر مسجع» است.  یکی از انواع نثر است که جمله‌ها و عبارات قرینه درآن دارای سجع باشند، و نوشته یا متن آهنگین می‌شود.

1- بُختی :  

با ضمه باء ، اسم عربی است. و به معنای شتر خراسانی بوده است. در لغتنامه دهخدا آمده که آن نوعی شتر قوی بزرگ سرخ است که از جانب خراسان می آورند و منسوب به «بخت» است که پادشاهی بوده است و آن را بخت نصر نیزمی خوانند. اما چرا منسوب به این پادشاه است ؟ زیرا این پادشاه  ماده شتر عرب و نر شتر عجم را با هم جفت ساخته بود، نتیجه ای که از آن حاصل شد آن را شتر بختی گویند. دیگر معانی آن : شتر قوی‌هیکل؛ شتر دوکوهانه؛ نوعی شتر تنومند.

3- پای مسکین پیاده چند رود  -  کز تحمل ستوه شد، بُختی:

یعنی در راه سخت و مشقت باری که شتر دوکوهانه و قوی نمی تواند تحمل کند و از رفتن باز می ماند، چگونه یک پیاده مسکین می تواند آن راه را به سلامت طی کند؟

4- مغیلان :

مخفف ام غیلان است.  و آن نام درختی است خاردار که از آن صمغ بدست می آوردند و به عربی آن را «ام غیلان» می گفتند.

5- حرامی :

دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع الطریق  

پرهیز از خواب غفلت

در کتاب های اخلاقی معمولا غفلت را به خواب تشبیه کرده اند. آدم غافل مانند کسی است که حوادث خطرناک فراوانی در اطراف او در جریان است، ولی او از همه جا بی خبر، در آرامشی عمیق به زندگی خود ادامه می دهد. تصور کنید خانه ای آتش گرفته و همه جای آن شعله ور شده است، در همین حال فردی در اطاق آن خانه خوابیده و خواب های خوشی می بینید و خبر ندارد چه بلایی سرش آمده و ممکن است در اثر این خواب، همه چیز حتی جان خود را از دست بدهد.

و بقول سعدی : « ولی ترک جان بباید گفت»

در روایت دارد که: الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا؛ نوع مردم عادی خواب اند و چون می میرند، بیدار می شوند. آدمی تا زنده است باید بیدار شود، بیداری بعد از مرگ خسارت بار است، در آن لحظه همه چیز خود را از دست داده ایم، سرمایه خود را باخته ایم و در مقابل آن چیزی عایدمان نشده است و دست خالی به سرای باقی شتافته ایم.

غافل، مانند کسی است که خواب مانده و هنگامی بیدار شده که کاروان و همسفران او رفته اند و در آن بیابان، بدون اینکه راه بلد باشد، تنها مانده است.

حافظ در غزلی گفته:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش                کی روی ره  ز که پرسی چه کنی چون باشی؟

خوابِ غفلت فاصله زیادی با مرگ ندارد، کسی که نه آگاهی دارد و نه حرکت و تلاشی برای نجات و سعادت خود انجام می دهد، فرق چندانی با مردگان ندارد و تنها تفاوت آن ها به لحاظ استعداد است، زیرا آدم خواب امکان بیدار شدن دارد، اما شخص مرده، امکان زنده شدن ندارد. در روایتی آمده: انسان عالم، دانا و بیدار، در میان مردم عادی که در جهل و بی خبری بسر می برند، مانند زنده ای است که در میان مردگان زندگی می کند. رسول خدا (ص) فرمودند: العالِمُ بَینَ الجُهّالِ کَالحَیِّ بَینَ الأمواتِ؛ عالم در میان مردم ناآگاه مانند زنده است در میان مردگان.

آگاهی و بیداری ، حیات بخش روح انسان است، انسان آگاه و بیدار قلب اش زنده و هوشیار است، ولی کسی که ناآگاه و خواب است، حیات قلبی ندارد و فاصله او با مردگان چندان زیاد نیست.

به همین دلیل عالمان اخلاقی تاکید دارند که اولین منزل سلوک، بیدار شدن از خواب غفلت است؛ اگر چه تمام این راه بیدار کننده است، ولی قدم اول بیداری از خواب غفلت است.  تا بعد  سالک راه خدا با هر قدمی که در این مسیر برمی دارد، بیدار و بیدارتر می شود و وصول به عرفان، نهایت شعور و هشیاری را به سالک می بخشد.

الهی همیشه از خواب غفلت درامان باشید .....

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵:

به نام خدا، هر چه داریم از او

سعدی در این حکمت ( شماره 25) درباره خبرِ بد رساندن به دیگری سخن گفته و میگوید از منتشر کردن خبرهایِ بد پرهیز کنید . مثل بلبل باشید که هرگاه آواز می خواند و خبر می دهد، خبر خوش فرارسیدن بهار را می آورد نه مثل جغد که آواز او ، خبر ناگُوار ویرانی و تلخی است.

از آنجا که سرود خوش بلبل و آواز بد جغد یا بوم در شعر و ادب فارسی و حتی عربی معروف است، سعدی از همین نکته استفاده کرده است.

1- دیگری :

در اینجا به معنای غیر از تو بکار رفته است

2- بوم :

اسم است به معنای جغد و آن پرنده ای است وحشی و حرام‌گوشت با چهرۀ پهن، چشم‌های درشت، پاهای بزرگ، و منقار خمیده که در برخی از انواع آن، در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد. بیشتر در ویرانه‌ها و غارها به‌سر می‌برد و شب‌ها از لانۀ خود خارج می‌شود و موش‌های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می‌کند. به شومی و نحوست معروف است؛  البته «بوم» علاوه بر جغد، اسامی دیگری مثل «بوف» ، «کُنگُر»  و «کوف» دارد. مثلا ابن یمین با لغت کنگر به این پرنده و ویرانه گزینی او دارد:

نه چو طاووس خودنمای باش      نه به ویران، وطن چو کنگر کن

و نیز امیر معزی با اسم «کوف» اشاره به این پرنده و نحوست و ویرانه گزینی آن دارد:

جایی که بود آن دلستان، با دوستان در بوستان    شد گرگ و روبه را مکان، شد کوف و کرکس را وطن

در باورهای اجتماعی مردم ایران  بیشتر نظرات درباره جغد منفی و آمیخته با خرافه است. به همین دلیل با دیدن جغد ، آن را می رانند و با  سنگ مورد هدف قرار داده و وی را بد شگون میدانند. در حالیکه این اعتقاد مبنای علمی ندارد. و البته مخصوص ایران زمین نیست. در اروپای قرون وسطایی، جغد همراه و دستیار جادوگران می شود که در مناطق تاریک، نفرین شده و خالی از سکنه زندگی می کرده است. البته در برخی مناطق برعکس است مثلا زمانی در یونان باستان، در میان پرندگان جغد را پرنده محبوب خود معرفی و مقام پرنده شب یعنی جغد را  محترم داشته و جغد را نماد دانایی می دانستند.

در تفکر برخی از مردم انگلیس، جغد  به شوم بودن شهره بوده است، و چون پرنده شب بوده و شب نیز به گونه ای با مرگ در ارتباط است. آن را خبررسان مرگ دانستند. در طول قرون ۱۸ و ۱۹، شاعرانی چون رابرت بلر و ویلیام وردورث، جغد را به عنوان “پرنده عذاب” عنوان می کنند و در همان دوران بود که بسیاری از مردم انگلیس معتقد بودند اگر صدای بد آهنگ یک جغد از پنجره اتاق یک بیمار شنیده شود، مرگی قریب الوقوع به سراغ بیمار خواهد آمد.

3- بازگذار : 

این ترکیب در شعر و نثر فارسی، یک معنای جدید دارد و یک معنای قدیمی . بازگذار در معنای جدید حاصل مصدر مرکب است به معنای برگشت ،  بازآینده ،  شایسته و مناسب.[1] اما در معنای قدیمی ، واگذاشتن؛ واگذار کردن؛ سپردن؛ چیزی را در اختیار کسی گذاشتن؛ سپردن کاری یا چیزی به دیگری[2] است. که اینجا همین  معنا را دارد.

 

[1] - نفیسی، علی اکبر ، فرهنگ نفیسی، کتابفروشی خیام، 1355

[2] - عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱:

به نام خداوند لوح و قلم 

سعدی در این حکمت گفته اگر کسی از بلاها و گوشمالی ها ی روزگار درس عبرت نگیرد و راه درست را انتخاب نکند حتما به بلاها و گوشمالی های آخرت دچار می شود.

1- تادیب :

این کلمه هم به معنای  تنبیه، عقوبت، کیفر و گوشمالی دادن است و هم به معنایِ  ادب، اصلاح و تربیت است. که معنای اول در اینجا مراد است.

2- هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد :

حرف «که» وقتی با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی بیاید به معنای «کسی و  شخصی»  بکار می رود.  اینجا به همین معناست. و حرفِ «به» یعنی بوسیله و به سبب. پس عبارت چنین معنا می شود  هر شخصی که بوسیله گوشمالی و تنبیه و مصیبتها و بلاهایِ دنیا ، راه درست و حق را در پیش نگیرد. به عذاب در آخرت مبتلا شود

3- تعذیب :  

عذاب دادن ، عقوبت کردن

4- عقبی :

آخرت، رستاخیز،  قیامت . مقابل «دنیا» است.

5- وَلَنُذیقَنَّهُم من العَذاب الأدنی دوُنَ العَذابِ الأکبرِ :

این عبارت سعدی، آیه 21 سوره سجده است. که می گوید: ما کافران را عذاب نزدیک‌تر (یعنی بلاهای دنیا ) بچشانیم غیر آن عذاب بزرگتر و شدیدتر (یعنی عذاب قیامت) تا مگر متنبّه و پشیمان شده به سوی خدا باز گردند. مفاد این آیه دقیقا برابر سخن سعدی  در این حکمت است.

6-  پند است خِطابِ مهتران، آن گه بند :

یعنی بزرگان و حکیمان اول از راه پند و نصیحت به ارشاد می پردازند آنگاه اگر تباهکاران با پند اصلاح نشوند، دستور بند و غل و زنجیر می دهند تا در بند اصلاح شوند. دو کلمه «بند» و «پند» جناس خط است. یعنی شکل دو کلمه  در جمله یا بیت ، غیر از نقطه هایش یکسان است. 

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۲:

بنام خدا

سعدی در این حکمت گفته انسانهای نیک اختر و سعادتمند همیشه از  داستانها و حکایتهای گذشتگان درس عبرت گرفتند و از حوادث روزگار پند گرفتند. قبل از آنکه کاری بکنند که سبب عبرت آیندگان شود.

1- نیکبختان :

خوشبخت ها، دولتمندها، سعادتمندان، نیک اخترها در برابر بدبختها

2- پیشینیان :

کسانی که در قدیم بوده و در سال‌های گذشته می‌زیسته‌اند؛ گذشتگان؛ قدما.

3- پسینیان :

این کلمه هم بصورت صفت مرکب و هم اسم مرکب در شعر و نثر فارسی کاربرد دارد. و معنای آن کسانی هستند  که در زمانی نزدیک به ما می‌زیستند؛ متاخران.

4- دزدان دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند :

«دست کوتاه کردن»  در عبارت نخست یعنی دست برداشتن و ترک کردن. اما در عبارت دوم به معنای بریدن دست است. مراد سعدی این است که دزدان از عمل دزدی خود دست برنمی دارند. تا زمانی که دستگیر شده و طبق قانون، حد سرقت بر آنها جاری شود و دست آنها بریده شود.

5- نرود مرغ سوی دانه فراز -  چون دگر مرغ بیند اندر بند :

در این بیت سعدی یک مقدمه تمثیلی آورده است تا با مفهوم موافق آن در بیت بعدی نتیجه گیری کند. می گوید اگر مرغی ببیند که یک مرغ دیگر در دام است و اطراف او دانه ریخته شده، به سمت دانه و دام نزدیک نمی شود. وقتی مرغ از داستان مرغ دیگر پند می گیرد پس به طریق اولی انسان هم باید از مصائب و بلاهای دیگران درس عبرت گیرد.

پند گرفتن از حکایات دیگران:

عبرت‌ها و پندها به وسعت دنیا گسترده است. هر حکایت و ماجرا که بر یک شخص از انسان وارد میشود. پند و پیامی دربر دارد. هر کس دیده‌ای عبرت‌بین داشته باشد، می‌تواند از لابه‌لای این حکایات ، پیام‌ها را دریابد. برای آگاهی و بیداری انسان از طریق حکایات و داستان زندگیِ پیشینیان هشدارها داده شده است برای همین سعدی گفته :

«نیکبختان به حکایت و امثالِ پیشینیان پند گیرند، زآن پیشتر که پَسینیان به واقعة او مثل زنند.»

این آموزه عیناً در روایات ما خصوصا در فرمایشات امیرالمومنین (ع) به وفور دیده می شود. حضرت علی (ع) در خطبه 32 فرمود:

 و اتَّعِظوا بِمَن کانَ قَبلَکُم قَبلَ أن یَتَّعِظَ بِکُم مَن بَعدَکُم [1].  از پیشینیان خود پند گیرید، پیش از آنکه آیندگان از شما پند گیرند.

پند از حوادث و حکایات دیگران آثار و پیامدهایی دارد اولین و مهمترین اثر آن اجتناب و پرهیز از انجام کارهای نادرست است. سعدی آن را با یک مقدمه تمثلی ذکر کرد و آن مرغی است که از به دام افتادن مرغ دیگر از نزدیک شدن به دام و دانه اجتناب کرد.

 

[1] - (نهج البلاغة : الخطبة 32.)

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳:

بنام خدا

مراد سعدی در این حکمت این است که برخی از انسانها  از ازل شقی آفریده شده اند .  و گوش آنها به شنیدن حق سنگین است. قرآن به این دسته می گوید :

«خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِم»  یعنی : خدا مهر نهاد بر دلها و گوشهای ایشان، برای همین از سوی حق چیزی نمی شنوند.

این دسته همان گروه هستند که سعدی گفت :  آن را که گوشِ ارادت گران آفریده‌اند، چون کُند که بشنود.  برخی از انسانها هم سعید و سعادتمند هستند. و کمند سعادت آنها را به سمت رستگاری می کشاند. سپس سعدی در یک قطعه دو بیتی گوید که وصل به حق و رسیدن به خدا با کشش از جانبِ خداست نه با کوشش محض. به قول سعدی این سعادت به زور بازو نیست. برای همین شب برای دوستان خدا مثل روز رخشنده است.  

1- گوش ارادت : یک نوع استعاره است از نوع اضافه ی اقترانی ، زیرا  وجود «مضاف » برای « مضاف الیه» یک واقعیت است.  برعکس اضافه ی استعاری که وجود « مضاف » برای « مضاف الیه » یک واقعیت نیست. و معنای آن پذیرفتن و اطاعت و بندگی است.   

2-  گران : هم مقابلِ سبک است به معنای سنگین. و هم مقابلِ ارزان است به معنای پربها. و هم مجازا به معنای ناپسند و ناگوار است. در اینجا به معنای اول است یعنی سنگین.

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۵:

بنام خدا

سعدی در این حکمت می خواهد از «شاکله» و فطرت انسانها و «جنبه های ذاتیِ» شخصیت انسانی سخن بگوید. و لذا یک تمثیل زده است که آسمان چون ذاتا تمیز و لطیف است ، لذا باران را نثار می کند . اما زمین چون شاکله اش کثیف است فقط  گرد و غبار دارد. بهره آسمان از زمین گرد وغبار است و بهره زمین از آسمان باران لطیف است.

انسانها هم طبق شاکله و شخصیت ذاتی خود عمل می کنند. برخی مثل آسمان هستند و برخی مثل زمین.

1- نثار :

به معنای گوهر و گل و هر چیز لطیف است که به عنوان احترام یا افتخار بر سر کسی می افشانند.  به همین دلیل به معنای پاشیدن و افشاندن بکار رفته و نیز به معنای  آنچه بکار رفته که در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.

2- کلُّ اِناءٍ یَتَرشَّحُ بِما فیهِ :

این یک مثل عربی است که در زبان فارسی هم مشابهاتی دارد.   «از کوزه همان برون تراود که دروست» این مثل در منابع مکتوب به حدود 900 سال پیش می‌‌رسد. قدیمی‏ترین مأخذ مکتوب ، کشف‏ الاسرار میبدی (520 ق) و نامه ‏های عین ‏القضاة هَمَدانی (متوفی 525 ق) است. منظور از این مثل آن است که «حالات و روحیه و سرشت نیک یا بد هر کس از ظاهر اعمال و اقوالش معلوم می‏شود»

مثلا در کشف الاسرار چنین آمده است :

« هر کس آن کند که سزای اوست. وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلّ یعملُ علی شاکلته.»

و در کلیله و دمنه  به زیبایی هردو مثل عربی و فارسی آمده است:

« از کژ مزاج هرگز راستی نیاید .و کُلّ اِناءٍ بالّذی فیه یرشَحُ. کز کوزه همان برون تراود که دروست»

جان کلام آن که  این مثَل را  به عربی چنین گویند : «کُلّ اناء یترشّحُ بما فیه» و به فارسی چنان که گفتیم و البته  گاهی به فارسی گویند:  «هرچه در دیگ بود، به کَفجَلیز برآید.»

همچنین  بیت مشهور :

 بی هیچ تکلّف این سخن، سخت نکوست    -    از کوزه همان برون تراود که دروست.   اشاره به همین مثل مذکور است و نیز  آیه  قرآن  که می‏فرماید : «قل کلّ یعملُ علی شاکلته»  هم اشاره به همین نکته است..

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه:

بنام خدا

عبارت «جل جلاله و عم نواله »  به صورتهای مختلف  در برخی خطب بزرگان دین ، دیده شده است. مثلا سید رضی به هنگام بیان برخی از خطبه های امیرالمومنین (ع) از این تعبیر استفاده کرده است . در آغاز خطبه 86 نهج البلاغه چنین گفته است:

من خطبة له (علیه السلام) و فیها بیان صفات الحق جلّ جلاله،

 معنای خبری عبارت سعدی در آغاز دیباچه خود چنین است :  

«بزرگی و جلالت خداوند عظیم تر از تصور است و نعمتهای او عام است و همه را فرا می گیرد.»

در واقع  این عبارت شامل دو جمله  فعلیه است.  «نوال» هم به معنای دهش و بخشش و عطاست.

این نوع جملات فعلیه در واقع جمله دعائی هستند و مرکب از فعل و فاعل اند.  این نوع جمله دعایی را  معمولاً پس از ذکر نام خداوند می آورند. و در واقع ثنائی است که پس از بردن نام خدای تعالی ذکر میشود. بنابراین بهتر است به فارسی چنین ترجمه شود:

« قدر و جلالت خداوند ، بزرگ باد.  و نعمتهای او  فرا گیر باد. »

 

 

 

محمدحسین ایراندوست در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵:

هر چند که رنگ و بوی زیباست ...

بنام خداوند پاک آفرین

 

1- رنگ:

رنگ در مصرع نخست رباعی ، دارای چند معناست که برخی از آن در این مصرع مقصود نیست:

اول:  نمود هر چیز  یا جلوه ظاهری آن بر اثر بازتاب نور 

دوم: یک ماده‌ای که از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی  تهیه شده است و برای رنگ‌آمیزی روی سطح اشیاء به کار می‌رود. طبیعی است که این معنا در این مصرع مقصود نیست.

سوم: معنای مجازی این واژه است و آن رواج؛ و رونق هر چیز است. 

«رنگ» در اینجا می تواند به معنای اول و نیز به معنای مجازی هم باشد. 

 

2- طربخانه : 

بهتر است به صورت «طرب خانه» نگاشته شود اسم مرکب است. به معنای : طرب گاه  و جایگاه شادی و طرب .  این اصطلاح خاص در غزلیات حافظ هم بکار رفته است. گاهی «صورت» را و گاهی «چشم»  را و گاهی «فلک» را به طرب خانه تشبیه کرده است. خیام که انسان را موجودی عادی می داند که از خاک سرشته و پدید آمده است. «دنیای انسان» را به طرب خانة خاک  تشبیه کرده است. این تشبیه ریشه در نگاه خاص خیام به انسان دارد:

 

الف- ریشه و منشاء پیدایش  انسان خاک است  :

در نگاه  «خیام»  انسان از خاک آفریده شده و این موضوع در آیاتی  از قرآن هم به‌وضوح و به روشنی ذکر شده است :

حدود 20 بار کلمه «تراب» در قرآن آمده  که برخی از آنها به مبداء انسان اشاره دارد : « کمثل آدم خلقه من تراب»  (آل عمران ، 59)  و یا « خلقکم من تراب » (روم ، 20) و .... و برخی هم به منتها و نهایت انسان در این دنیا اشاره دارد. مثلا « قالوا آ اذا متنا و کنت ترابا »  0مومنون ، 83) و....

« خیام » به همین دلیل  کوزه را از این جهت و ابعادی دیگر به انسان شبیه می‌بیند و با همین دیدگاه هم تصاویر زیبایی را براساس تفکراتش می‌سازد.

 

ب- بازگشت انسان به خاک :

انسان و کوزه از خاکند و خاک به خاک بازمی‌گردد؛ یعنی می‌میرد و پایانی دارد.

 

ج- خدا همچون کوزه گر انسان را زیبا سرشته است.

گل ِ انسان و کوزه  را کوزه‌گری سرشته و روزی، زیبایی و کارایی‌شان را از دست خواهند داد. از دید او تمام خاک‌های جهان، روزی، پادشاه و وزیر و زیبارویی بوده‌اند که مقام و منزلتی داشتند و اکنون که جان در تن ندارند، خاکی شده‌اند که زیر پای ما لگدمال می‌شوند و از شأن و منزلت و ثروت و روی زیبای آنها هیچ اثری باقی نمانده است «خیام» در رباعی دیگر می گوید:

دی ، کوزه‌گری بدیدم اندر بازار       بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

و آن گل به زبان حال با او می‌گفت        من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

 

د- انسان مثل لوح سفید و خالی است :

 

کوزه خالی است. و از بدو پیدایش ، چیزی در او نیست. باید در کوزه بعد از خلقتش ، آب ریخت. انسان نیز مانند کوزه‌ای خالی می‌ماند که ارزش و مقام او به چیزی ا‌ست که  بعدا کسب می کند.  انسان خاکی مانند ظرفی ا‌ست که بدون مظروف خود چیزی جز مشتی خاک پست نیست. 

 

 

sunny dark_mode