تماشاگه راز 🌐
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیانمعانی لغات غزل (104)
همای زلف: (اضافه تشبیهی) زلف به علت دردست باد بودن در فضا به مرغ هما تشبیه شده.
زلف شاهین شهپر: (اضافه تشبیهی) زلف به شهپر شاهین تشبیه شده است.
همای زلف شاهین شهپر: گیسوان دردست باد.
بستة زلف: اسیر زلف، گرفتار زلف.
غرقه در خون جگر باد: در غم و اندوه غرق باد، در مضیقه باد، در اضطراب باد.
بتا: بگذار تا، بهل تا.
ناوک: تیر.
ناوک فشاند: تیرپرتاب کند.
لعل شکرین: لب قرمز رنگ شیرین گفتار.
مذاق: جای ذائقه، چشایی.
مذاق جان من زو پر شکر باد: کام جام من از آن شیرین باد.
تراهرساعتیحسنیدگرباد: ساعت بهساعت حسنت فزون باد،حسن تو همیشه در فزون باد.
به جان: از صمیم جان، با تمام وجود.
معانی ابیات غزل (104)
(1) روی زیبایت به مانند خورشید، روشنی بخش در پای دیده هر بیننده باد. روی خوبت از خوب هم خوبتر است.
(2) دل پادشاهان عالم زیر بال همای زلف چون شاهین تیز پرواز تو باد.
(3) کسی که به زلف دل نبسته باشد خدا کند که به مانند زلف تو درهم و برهم و پریشان گردد.
(4) الهی دلی که عاشق روی تو نیست همیشه غرق درغم و اندوه و دچار اضطراب باشد.
(5) بگذار، آن زمان که چشمت با ناز و غمزه، تیر کرشمه پرتاب میکند، دل آزرده من در برابر آن سپر گردد…
(6) (و) چون لب لعل شیرین تو بوسه میبخشد، کام جان من از آن در شیرینی فرو رود.
(7) هر لحظه عشق من به تو صورتی تازه به خود میگیرد. آرزومندم که تو هم هر ساعتی جلوه تازهتری به خود بگیری.
(8) حافظ به جان اشتیاق دیدن روی تو را دارد. از خدا میخواهم که تو هم به حال دوستداران خود توجه داشته باشی.
شرح ابیات غزل (104)
وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
بحر غزل: هزج مسدس مقصور
*
این غزل از تراوشات ذوقی ایام شباب شاعر است که با زبان ساده و بدون نکات ایهامی و عرفانی سروده شده است. دقت درمضمون بیت ششم و دعای مشروطی که به ظاهر در حق محبوب ولی در باطن در حق خود میکند ما را به این نکته متوجه میسازد که این دعایی است رندانه در عبارتی رندانه از رندی در غزلی عاشقانه. شاعر میگوید آنگاه که لبت بوسهیی به من بدهد، الهی مذاق جان من از لعل شکرین تو شیرین باشد!
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل:
زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد: خود را در صف رندان جازدیم، هرچه باداباد.هرچه پیش آید خوش آید.
گره ز دل بگشا: دلتنگی مکن.
وز سپهر یاد مکن: و نکوهش چرخ مکن.
که فکر هیچ مهندس…: که تدبیر هیچ مهندس منجم، مشکل غم و غصه را حل نکرده است.
انقلاب: زیر و رو شدن، تحول و تغییر، آشوب، دگرگونی.
قدح: کاسه بزرگ، پیمانه شراب.
واقف: آگاه.
بهمن: پسر اسفندیار و جانشین او.
مگر: مثل اینکه، کانه، همانا، گویا، شاید.
زمیخراب شویم: مست لایعقل شویم و در اصطلاح صوفیه مستغرق شدن در سکر.
خرابآباد: (استعاره) اشاره به این دنیا.
مصلی: جای نماز، عیدگاه، و مصلای شیراز فضا و گردشگاهی بوده که آرامگاه حافظ در آن واقع است.
آب رکنآباد: چشمه رکنآباد که سرچشمه آن کوههای الله اکبر شیراز است و هنوز جاری است.
ابریشم طرب: کنایه از ابریشم تابیده یی است که به جای سیم به چنگ میبستهاند و اضافه تشبیهی است و کنایه از لطافت طرب دارد.
معانی ابیات غزل
(1) در پنهانی شراب نوشیدن و عیش کردن چه کاری است؟ کاری بیاساس. هرچه باداباد خود را در صف رندان جا زدیم (و علناً به باده گساری و عیش پرداختیم).
(2) دلتنگی مکن و گرفتگی دل را باز کن و نکوهش چرخ مکن که تدبیر هیچ منجم مشکل غم و غصه را حل نکرده است.
(3) از دگرگونی اوضاع روزگار شگفتزده مشو که این جهان هزاران از این رویدادها به یاد دارد.
(4) پیمانه شراب را با ادب و احترام تمام در دست نگهدار چرا که آن از خاک سر جمشید و بهمن و قباد ساخته و پرداخته شده است.
(5) چه کسی میداند که کیکاووس و کیقباد کجا رفتند و چه کسی به درستی آگاه است که تخت جمشید چگونه از میان رفت.
(6) هنوز میبینم که از حسرت کام گرفتن از لب شیرین، از خاک و خون دیده فرهاد لاله سرخ میروید.
(7) گوئی لاله از بیوفایی روزگار آگاهی داشت که ازهنگام سر بر زدن تا سر فروهِشتَن جام باده گلگون از دست فرو نگذاشت.
(8) بیا بیا که لحظاتی چند از شراب مست و از خود بیخود و خراب شویم، شاید که در این دنیای خراب به گنج (معرفتی) دست یابیم.
(9) وزش ملایم نسیم مصلاً و آب رکنآباد به من اجازه گردش و مسافرت نمیدهند.
(10) مانند حافظ جز با نوای موسیقی چنگ، شراب منوش چرا که دل شاد را با رشته ابریشم شادیآفرین چنگ به هم بستهاند.
شرح ابیات غزل:
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
سعدی: جهان برآب نهادست و آدمی برباد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
خواجو: نسیم باد صبا، جان من فدای تو باد
بیا، گرم خبری زآن نگار خواهی داد
اگر چه رنج تو با دست، درغمشخواجو
به باده دل دیوانه هرچه باداباد
عبیدزاکانی: نسیم باد مصلی و آب رکنآباد
غریب را وطن خویش میبرد از یاد
بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن
بنوش باده صافی و هرچه باداباد
به سوی باده ونیمیل کن که میگویند
(جهان بر آب نهادست و آدمی برباد)
خوشستناز و نعیمجهان ولی چو عبید
(غلام همت آنم که دل بر او ننهاد)
خواجو: به بوی زلف تو دادم دل شکسته به باد
بیا که جان عزیزم فدای جان تو باد
سلمانساوجی: بیا که ملک جمال تو را زوال مباد
به غیره طره، پریشانییی بدو مرساد
میرکرمانی: فراق روی تو آن داغ بر دلم بنهاد
که خامه دو زبان شرح آن تواند داد
عمادفقیه: خوشا هوای مصلی و آب رکنآباد
که این مفرح جان وین مقوی دل باد
عبدالحمید: اگر زکوی تو بوئی به من رساند باد
به مژده جان جهان را به باد خواهم داد
جلال: هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
چه دشمنی است که از دوستان نداری یاد
سیدعضدالدین: گرت به خاک دیارم گذر کنی ای باد
زآب چشم من و آتش دلم کن یاد
*
چنانکه قبلاً نیز گفته شد، استقبال یک شاعر از شعر شاعری دیگر، گاه به صورت اقتراح دسته جمعی صورت میگیرد که درزمان معینی شعری در انجمن مطرح و شعرا از آن استقبال میکنند و گاه در زمانهای متفاوت این عمل صورت میگیرد. درمورد این غزل، با توجه به مطلع غزلهای استقبال شده که در بالا از آنها یاد شد چنین برمیآید که عبید زاکانی قصیده مشهور سعدی را استقبال و مطلع آن قصیده را به صورت دو مصراع در دو بیت غزل خویش تضمین نموده و به خوبی از عهده آن برآمده است و چون عبید زاکانی معاصر حافظ و مدتی ساکن شیراز و از شاعران دربار شاه ابواسحاق بوده و خواجه به اشعار او توجه کامل داشته بعید نیست که حافظ و خواجو و دیگران از او استقبالی کرده باشند.
و اما زمان سرودن این غزل به ظن قوی اواخر دوره شاه شیخ ابواسحاق و یا اندکی بعد بوده که شاهی ادبپرور بود و در بیت ششم این غزل هم میتوان به ایهامی اشاره کرد که حافظ در حسرت زمان او اظهار دلتنگی میکند و این امر با مضمون بیت نهم نیز وفق میدهد زیرا در زمان امیرمبارزالدین بر حافظ روزگار به سختی میگذشت و از طرف سلطان اویس دعوت به بغداد شد او به علت علاقه و دلبستگی مفرطی که به شیراز داشت از مسافرت سرباز زده و این ایهام و اشارات به این موضوع نیز میتواند بوده باشد.
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل(99)
هوای روی: در آرزوی دیدار.
هندوی زلف: زلف سیاه.
برخوردار: بهرهمند، با نصیب.
آن، که دایم: آن زلف سیاه که دایم.
هم زانو: همنشین، اشاره به بلندی زلف که تا زانوان میرسد.
نرگس جادو: چشم مست و سحر کننده.
دو تا شد: خم شد.
مشک تا تاری: مشکی که از تا تارستان میآوردهاند.
معانی ابیات غزل(99)
(1) دل من در آرزوی دیدار روی فرخ مانند موی او آشفته و درهم است.
(2) غیر از زلف سیاهش کسی دیگر پیدا نمیشود که از روی فرخ بهرهیی برده باشد.
(3) (آن زلف) سیاهی نیک بخت است که پیوسته، در راه رفتن همراه او و در نشستن زانو به زانوی اوست.
(4) نگاه سرو بوستان اگر به بالای دلکش فرخ بیفتد (ازحسد) چون بید برخود میلرزد.
(5) ساقی، به یاد چشمهای فریبنده فرخ، شراب ارغوانی به من ارزانی دار.
(6) قامت من از غم به مانند کمان خم شده و پیوسته به مانند ابروان پیوسته فرخ خمیده است.
(7) بوی خوش زلف عنبر بوی فرخ، رایحه مشک تا تاری را شرمسار کرد.
(8) هر آینه میل دل هرکس به جایی گرایش دارد. میل دل من به سوی فرخ است.
(9) بنده و ارادتمند وجود کسی هستم که مانند حافظ فرمانبردار و غلام فرخ باشد.
شرح ابیات غزل(99)
وزن غزل: مفاعلین مفاعیلن فعولن
بحر غزل: هزج مسدس محذوف
*
این غزل در نسخه قزوینی- غنی نیامده و در سایر نسخههای معتبر قدیمی وجود دارد. مرحوم دکتر خانلری آن را از حافظ دانسته و هاشم جاوید ضمن تأیید تحقیقات خانلری در صحت وجودی شخصی بنام فرخ و صحت انتساب این غزل به حافظ اضافه میکنند که فرخ غلامی از غلامان شاهشجاع بوده، درتاریخ کتبی هم نام او فرخآغا ذکر شده است و سودی نیز در یک مورد فرخ را فرخآغا خطاب میکند. باید دانست در گذشته نام فرخ برای غلامان انتخاب میشده و در اصل بدون تشدید بوده و به مرور ایام درمحاورات با راء مشدد گفته شده است.
درتاریخ آلمظفر آمده که: … (در راه فرخآغا از شاه شجاع بگریخت و به شوشتر رفت.) او یکی از سرداران لشکر شاهشجاع در هجوم به تبریز بوده است.
همایونفرخ در حافظ خراباتی او را حاکم ری دانسته و مینویسند نامش ملکفرخ یا امیرفرخ و از امرایی است که با دودمان جلایری نسبت داشته لیکن درزمان سلطنت شاهشجاع در دستگاه او خدمت میکرده و در لشکرکشی شاهشجاع به آذربایجان همراه این پادشاه بوده و در این جنگ علیه سلطان حسین ایلکانی شرکت کرده و از خود دلاوریها به منصه رسانده بوده است (حافظ خراباتی، ص 3866- 3867).
اما از اینکه حافظ دراین غزل به جای آنکه از رشادت و شجاعت و سپاهیگری او نامی ببرد از زلف و قد و بالای او مشتاقانه تمجید میکند. بعید نیست که دردستگاه شاهشجاع، این غلام سیاه همان قرب و مقام ایاز را در دستگاه سلطان محمود داشته و در جنگها هم با شاه همراه بوده است.
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:
1 -اگر در آیین تو ریختن خون عاشقان روا و حلال است و تو این کار را به خیر و صلاح میدانی، صلاح ما نیز در همین است.
2 -سیاهی گیسوی تو ظلمتزا و سپیدی روی تو شکافندهی صبح و روشنایی است.
3 -کسی از چین و شکن زلف تو رهایی نیافته است،بنابراین رهایی و رستگاری از تیر نگاه و
کمان ابروان تو چگونه ممکن است؟[به ترتیب زلف و ابرو و نگاه معشوق را به کمند،کمان و تیر تشبیهکرده که هیچ کس از گزند آنها در امان نیست و اگر گرفتار شد رهایی نمییابد!]
4 -از چشمانم مانند چشمه،اشک روان است،آن چنان که حتی کشتیبان نیز نمیتواند در آن شنا کند!
5-لب تو-که مانند آب چشمهی حیات است-نیرو بخش جان ماست و وجود خاکی ما از آن لذت
و نشاط شراب را مییابد.[در نسخهی سودی به جای ذکر رواح(-ذکر شبانگاهان)،لذت راح(-لذتشراب)آمده که به لحاظ معنی مناسبتر است و مصراع دوم با توجه به این نسخه،معنی شده است.]
6 -با التماس زیاد از لب لعل تو بوسهای گرفتم و دلم با اصرار زیاد به کام خود رسید.
7-همیشه،تا زمانی که صبح و شام به دنبال هم میآیند و به هم متصل میشوند،ورد زبان مشتاقان دعا کردن به جان توست.
8 -ای حافظ!از ما صلاح و توبه و تقوا توقع نداشته باش؛زیرا کسی از رند و عاشق و دیوانه،خیر و صلاح نمییابد!
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:
مقاسیه بیت دو با بیت زیر از حافظ خالی از لطف نیست :
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:
1 -به فریادمان برسید که درد ما درمان و هجران یار پایان ندارد!
2 -فریاد از ستم خوبان!زیرا که دل و دین ما را بردهاند و اینک قصد جان ما را دارند!
3 -به فریاد ما برسید که این دلبران،در برابر یک بوسه،جان عاشقان را از آنان میخواهند!
4 -ای مسلمانان به فریاد برسید که این دلبران کافر دل،خون ما را خوردهاند!درمان این درد چیست؟
5 -فریاد که مانند حافظ،روز و شب از رنج جدایی میسوزم و اشک میریزم و سرگردانم.
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل (94)
دلنواز: نوازش دهنده دل، دلآرام، مهربان.
نکته: سخن پاکیزه و بکر، مطلبی که با دقت نظر درک آن ممکن باشد، مضمون لطیف.
نکتهدان: داننده مضامین لطیف و بکر.
خوش: خوب.
مخدوم: صاحب اختیار خادم، سرور، فرمانده، آمر به خدمتگزار.
مخدوم بیعنایت: (استعاره) معشوق بیملاحظه و نامهربان.
ولی: نامی از نامهای خدای تعالی، در اصطلاح صوفیه به معنای پیرومراد، فانی در خویش و باقی به مشاهده حق تعالی، دوست صدیق و یار نیکان.
ولیشناسان: عارفان وشناسندگان مردانحقکه اخفایحالخودکنند، شناسندگانمقربان الهی.
مپیچ: درگیرمشو.
به غمزه: با ناز و کرشمه.
کوکب: ستاره.
کوکب هدایت: ستاره راهنما، ستارهیی که در شب مسافران را راهنمای جهت است (جدی)، اشاره به آیه شریفه 16 سوره نحل: و علامات و بالنجم هم یهتدون. و علامات و به ستارهیی ایشان راه مییابند.
نهایت: انتها، پایان.
بدایت: آغاز.
بردی آبم: آبرویم را بردی.
روی از درت نتابم: از درگاه تو رو گردان نمیشوم.
رعایت: مراعات، منظور نظر وزیر حمایت.
چارده روایت: در زمان حضرت رسول اکرم (ص) کاتبان وحی آیات نازل شده توسط نبی اکرم (ص) را مینوشتند لیکن به سبب متداول نبودن اعراب و نقطه و دستورات نحوی، اشکالاتی در قرائت پیش میآمد که تا پیامبر (ص) در قید حیات بودند توسط ایشان رفع میشد. بعد از رحلت حضرت رسول اکرم (ص) و وفات بعضی از کاتبان، ضرورت تدوین نسخة صحیح قرآن حس شد و در زمان خلفاء اربعه در این امر مهم کوششهای پیگیر به عمل آمد. مبنای کار براین بود که زیدبن ثابت که خود یکی از کاتبان وحی بود یک هیئت 12 نفری از افراد صلاحیتدار را تشکیل و در طول مدت 6 سال 7 نسخه ازقرآن کریم تهیه و هر نسخه توسط یک قاری به بلادی ارسال شد تا مسلمین آن بلاد را تعلیم دهند. این هفت قاری هرکدام دو راوی داشتند و قرائت قرآن بوسیله این چهارده راوی، متداول و به ما رسیده است و این مختصری است از چگونگی وشرح کتابت و قرائت و انتشار قرآن در صدر اسلام.
گرخود: اگرهم، حتی اگر.
به سان: به مانند.
معانی ابیات غزل (94)
(1) از آن یار دلنواز تشکری به همراه شکایتی با هم دارم و اگر تو در عشق نکتهسنجی به این حکایت گوش فرادار.
(2) هر خدمتی که کردم بدون مزد و منت بود. خدایا مخدوم بیالتفات نصیب کسی نشود.
(3) کسی به رندان قلندر توجهی ندارد گویی آنهایی که اولیای صادق و یکرنگ را میشناختند از این ولایت رفتهاند.
(4) الف: ای دل، درکمند سرزلف او نیفت زیرا در آنجا چه بسیار سرهای بریده بیگناه را خواهی یافت.
ب: ای دل به دنبال کشف پیچیدگیهای راز آفرینش مباش که چه بسیار سرهای بیگناه بر سر این کار رفته است.
(5) با رضایت و تأیید تو چشمانت با غمزه و کرشمه سبب ریختن خون ما شد. عزیز من حمایت و پشتیبانی از خونریز روا وشایسته نیست.
(6) در این شب تیره و تار، راه مقصود و هدف را گم کردهام. این ستاره جدی هدایتگر برای راهنمایی من از گوشهیی سربرآور.
(7) به هر سو که رفتم جز ترس و وحشت چیزی عایدم نشد. از این بیابان و راه بیپایان بپرهیز و برحذر باش.
(8) چگونه میتوان پایانی برای این راه تصور کرد. راهی که در بدو امر از صد هزار منزل بیشتر به نظر میرسد.
(9) با اینکه سبب آبروریزی من شدهیی، روی از تو بر نمیگردانم، چرا که تحمل ظلم و جور از دوست، بهتر از مراعات از طرف دشمن است.
(10)حتی اگر به مانند حافظ بتوانی قرآن را با چهارده روایت قرائت کنی، باز باید عشق به فریاد تو برسد (تا از راه عرفان رستگار شوی).
شرح ابیات غزل (94)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحرغزل: مضارع مثمن اخرب
*
شیخ عطار:
ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت هستی کاملت را نه ابتدا نه عایت
اوحدیمراغهیی:
بد میکنند مردم ز آن بیوفا حکایت
وآنگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
کمالخجندی:
ای ابتدا دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترانه غایت
عمـادفقیه:
جایی که خون عاشق ریزند بیجنایت
سهل است بیدلان را بودن در آن ولایت
دربارة قراء سبعه شاعری نام آنها را در شعر زیر آورده است:
استاد قرائت بشمرپنج و دو پیر
بو عمر و علا و نافع و ابن کثیر
پس حمزه و ابنعامر و عاصم دان
زین جمله کسائی شمر و هفت بگیر
هریک از این قاریان دو راوی داشته که توسط این چهارده نفر چگونگی قرائت این استادان هفت گانه به ما رسیده است.
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
شرح سودی بر حافظ:
میر من خوش میروی کاندر سرا پا میرمتترک من خوش میخرامی پیش بالا میرمتمیر من-منادا و حرف ندایش محذوف.
خوش میروی-یعنی راه رفتنت زیباست،یا طرز راه رفتنت خوب است ومتناسب.
کاندر-که حرف بیان،«خوش میروی»را بیان میکند.و اندر بمعنای باصله است.سراپا،یعنی از سر تا بپا.
میرمت-فعل مضارع متکلم وحده و«ضمیر»تا از جهت معنا مقید بسرا پامیباشد.ترک،منادا و حرف ندایش محذوف.ترک من اضافه لامیه.
خوش میخرامی-فعل مضارع مخاطب و یا حرف خطاب،یعنی زیبا و مقبولراه میروی.
محصول بیت-ای سرور من خوب راه میروی از سر تا پایت بمیرم یعنی قربانقامتت گردم،بلکه قربان جمیع اعضایت شوم،ای ترک من،یعنی ای محبوب منخوش میخرامی،پیش قامتت بمیرم،یعنی قربان قامتت گردم.
گفته بودی که بمیری پیش من تعجیل چیستخوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت خواجه خطاب بجانانش میفرماید:ای جانان گفته بودی که یعنی چه موقعمیمیری،فعل مضارع مخاطب:کی زندگی را بدرود خواهی گفت.
پیش من-در برابر من.خواجه میفرماید عجله برای چیست.
خوش-اینجا بمعنای خوب است چنانکه سابقا هم گفتیم.
محصول بیت-ای جانان گفته بودی که کی در برابر من میمیری ای جانمن تعجیل چیست.یعنی عجله برای چیست.عجب تقاضا میکنی پیش تقاضایت بمیرمیعنی قربان تقاضایت گردم.
عاشق مهجور و مخمورم بت ساقی کجاستگو خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت عاشق مهجور-اضافهء بیانیه و گو،خطاب عام است.
محصول بیت-عاشق مهجورم،یعنی عاشق مبتلا بهجرانم و مخمورم،بت ساقیکجاست.بگو خرامان شو.یعنی به بت ساقی بگو بیا که در برابر قد رعنایت بمیرم.
حاصل اینکه،ببت ساقی بگو بیا که فدای قامت خرامانت گردم.
آنکه عمری رفت که تا بیمارم از هجران اوگو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت آنکه-در اصل آنکس که بوده،بضرورت وزن کس را حذف نموده است.
که-حرف رابط صفت.
عمری-یا وحدت،یعنی زمانی است.
در بعض نسخ بجای از هجران او،«از مژگان او»واقع شده گو،خطاب عام استنگاهی-یا برای بیان وحدت است.که،حرف تعلیل بمعنای حتی.چشمشهلا،اضافهء بیانی است.شهلا،چشم میشی را گویند،یعنی چشمی که برنگ چشمگوسفند باشد.
محصول بیت-بآنکسی که مدتیست از هجران او یا از مژگان او بیمارم،بگوکه یک نگاهم کند:بگو ای جانان یک نگاهم کن که پیش چشم شهلایت بمیرم،یعنیآن جانان که هجرانش و یا مژگانش مرا بیمار کرده است،بگویش که بمن التفاتیبکند که فدای چشم شهلایش شوم.
گفتهء لعل لبم هم درد بخشد هم دواگاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت مداوا-مصدر از باب مفاعله است،عجم این مصدر را بدون تا استعمال میکند.
محصول بیت-خطاب بجانان میفرماید:ای جانان گفتهای که لب قرمزچون لعلم هم درد میبخشد و هم دوا میدهد،گاه پیش دردت و گاه پیش مداوایت بمیرم،یعنی فدای لبت گردم که هم درد و هم درمان در آن است.
خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دوردارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت خرامان-صفت مشبهه است بمعنای با ناز و تأنی راه رفتن،اما اینجا حال است.
چشم بد از روی تو دور-جملهء معترضه است که در علم بدیع حشو ملیح گویند.
یعنی از نظر بد محفوظ بمانی.
خیال آن-اضافهء لامیه است.که،حرف بیانی لفظ آن را بیان میکند.
میرمت-تا این کلمه از جهت معنا مقید به(پا)میباشد،بتقدیر پایت.
محصول بیت-باز هم بجانان خطاب میکند:که خرامان خرامان خوش میرویچشم بد از تو دور باد.در سرم خیالی است که پیش پایت بمیرم،یعنی در سرم سودائیاست:که پایمالت گردم.
گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیستای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت جای حافظ-اضافهء لامیه.خلوت وصل،هکذا.
ای-حرف ندا منادا محذوف،بتقدیر کلام ای جانان.
میرمت-تا از جهت معنا مقید بجا میباشد،بتقدیر جایتمحصول بیت-ای جانان اگر چه در خلوت وصل تو برای حافظ جا نیست،اما میدانم که همه جایت خوش و لطیف است پیش همه جایت بمیرم،یعنی همه جایبدنت مقبول و مطبوع است،پس بهمه جایت فدا شوم و له ایضا
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل (90)
هدهد: مرغ شانه به سر، مرغ سلیمان، پوپک.
هدهد صبا: (اضافه تشبیهی) نسیم صبا به هدهد تشبیه شده.
سبا: نام شهری در یمن که ملکه آن به نام بلقیس بود و بنا به روایتی، سلیمان او را به زنی اختیار کرد.
طایر: پرنده، مرغ پروازی.
خاکدان غم: دنیای خاکی غمانگیز.
قرب و بعد: نزدیکی و دوری.
عیان: آشکارا.
درصحبت شمال و صبا: به همراهی باد شمال و نسیم صبا.
نوا: گروگان.
ثنا: درود، تحسین، آفرین.
تفرج: سیر و گردش.
صنع خدای: مصنوع و مخلوق خدای، آفریده خدا.
آئینه خدای نما: آیینهیی که خدا را نمایان میسازد.
قول و غزل: تصانیف سابق از چهار قسمت تشکیل میشده: 1- قول یا شعر عربی، 2- غزل یا شعر فارسی، 3- ساز یا آهنگ، 4- نوا یا نغمهیی از نغمات موسیقی مثل نغمه اصفهان و غیره.
هاتف غیب: فرشته غیب، فرشتهیی که از عالم غیب آواز میدهد، آواز دهنده غیبی.
معانی ابیات غزل (90)
(1) ای نسیم صبا که به مانند هدهد، پرنده پیامی، تو را به کشور صبا روانه میکنم. ببین که تو را به چه جای دوری میفرستم.
(2) حیف از پرندهیی چون تو است که در این سرزمین غمانگیز باشد. تو را از اینجا به کانون وفا و کوی جانان رهسپار میکنم.
(3) در امر عشق مسئله نزدیک و دور بودن مطرح نیست من به وضوح تو را میبینم و به سوی تو دعا میفرستم.
(4) هر بامداد و شامگاه کاروانی از دعای خیر به همراهی نسیم شمال و صبا به سویت گسیل میدارم.
(5) برای اینکه هجوم سپاه غم تو سبب ویرانی ملک دلم نشود جان عزیز خود را به عنوان گروگان به پیش تو میفرستم.
(6) ای که از دیده دور و در دلم مآوا داری من دعا گوی توام و به سویت درود میفرستم.
(7) با تماشای صورت خود، از ساخته و پرداخته آفریدگار لذت ببر زیرا برای تو آیینهیی میفرستم که چهره خدا را نمایان میسازد.
(8) برای اینکه مطربان، تو را از شدت عشق و علاقه من آگاه سازند قول و غزل و آهنگ و نغمه برایت ارسال میدارم.
(9) ساقی بیا. (چرا) که فرشته عالم غیب به من مژده داد که با درد بساز. من برای تو دوا میفرستم.
(10) حافظ! ذکر خیر و یاد تو، جای سرود مجلس ما را گرفته است. برایت اسب و قبا میفرستم بسوی ما شتاب کن.
شرح ابیات غزل (90)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
خاقانی:
ای صبحدم ببین به کجا میفرستمت
نزدیک آفتاب وفا میفرستمت
از میان غزلهای حافظ آن که بیش از همه یادآور داستانهای قرآنی و بازگو کننده اشارات آیات آن داستانهاست یکی غزل شماره 88 : (شنیدهام سخنی خوش که پیرکنعان گفت) و دیگری این غزل مورد بحث است. در غزل 88 شاعر به ریزه کاریهای آیات سوره یوسف نظر داشته و هر خواننده بصیر و مطلع به نکات و آیات سوره شریفه یوسف، با خواندن آن میتواند از حال و هوای اندیشه و فکر حافظ و تسلط او بر نشانهگذاری از معلومات خود در آن غزل به خوبی آگاه شود.
این غزل مورد شرح هم تقریباً تمام ابیات آن متکی به آیههای قرآنی است. تنها شاعر هنرآفرین و بیهمتا و حافظ قرآن و با حافظه سرشاری مانند حافظ میتواند چنین هنرنمائی کند آن هم در غزلی که به صورت ظاهر در حکم پاسخنامهیی است به نامه شاه شیخ ابواسحاق.
شاعر در بیت مطلع، باد صبا را به عنوان هدهد یعنی پیک حضرت سلیمان به شهر سبا، شهری دور دست، شهری که محبوب او در آنجاست میفرستد و این همان کاری است که سلیمان برای بلقیس انجام داد و این یادآور مضمون و تلمیحی است به آیة شریفة 28 سوره نمل: اذهب بکتابی هذا فالقه الیهم ثم تول عنهم فانظر ماذا یرجعون.
این نامه را ببر نزد ایشان پس رو بگردان سپس ببین چه جواب میگویند.
دربیت سوم با آوردن کلمههای قرب و بعد یادآور آیههای 5 و 6 و 7 سوره المعارج میشود. 5 فاصبر صبراً جمیلاً 6 انهم یرونه بعیداً 7 ونریه قریباً.
پس صبر کن صبر نیکو. بدرستی که ایشان آن را دور میبینند. و ما آن را نزدیک و با آوردن کلمه (میبینمت عیان) اشاره به آیه 7 دارد.
در بیت چهارم شاعر اشاره به آیه 11 سوره سبا میکند:
ولسلیمان الریح غذوها شهر و رواحها شهر… و برای سلیمان، باد صحبگاهانش ماهی بود و شباهنگاهش ماهی…
در اینجا باید گفت که تسلط ذهن حافظ که حافظ قرآن است به مفاد این آیه و تجسم کلمات غدوها و رواحها در پیش چشم او، ذهن خلاق شاعر را به سوی کلمات صبح و شام توجه داده و برای آن مضمون ارسال دعای خیربوسیله بادصبا و نسیم شمال میسازد زیرا باد صبا و نیسم شمال پیک حضرت سلیمان و به فرمان او بودند و سرعت آنها طوری بود که هر روز به اندازه یک ماه و هر شام به اندازه یک ماه طی طریق میکردند.
دربیت پنجم شاعر مضمونی دارد که ظاهر آن چنین معنا میدهد: تا ملک دلم از لشکر غم تو خراب نشود جان عزیز خود را به صورت گروگان پیش تو میفرستم این صورت ظاهر معنا را صورت باطنی دیگری در بطن مستتر است. در تفاسیر سوره نمل و داستان حضرت سلیمان و بلقیس و از فحوای آیات اینسوره شریفه که بصورت موجز بیان شده برمیآید که با رسیدن نامه سلیمان به بلقیس و دعوت او به دین توحیدی و مشورتی که بلقیس با سران و بزرگان لشکر خود کرد و به هنگام اخذ تصمیم نهایی گفت ما با پادشاهان در نمیافتیم و آیه 34 سوره نمل بازگو کننده نظریه بلقیس و علت انصراف او از جنگ با سلیمان است: قالت ان الملوک اذا خلوا قریه افسدوها و جعلوا عزه اهلها اذله و کذلک یفعلون. بلقیس گفت به درستی که هرگاه پادشاهان در قریهیی وارد شوند آن را به تباهی میکشند و عزیزان اهل آن را ذلیل میگردانند و از اینگونه کارها میکنند.
و تصمیم به رفتن نزد حضرت سلیمان گرفت و نفس عمل حضور یافتن بلقیس در دربار پادشاهی که او را به جنگ تهدید کرده بود چنین معنا میدهد که او خود را در این معامله گروگان کرد و به همین دلیل حافظ در بیت پنجم میفرماید: (جان عزیز خود به نوا میفرستمت).
در بیت ششم حافظ خطاب به محبوب خود میفرماید (ای غایب از نظر که شدی همنشین دل) و تلمیحی است به آیه 20 سوره نمل: و تفقد الطیر فقال ما لی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین. جویایپرنده شد پسگفتچیست مرا که هدهد را نمیبینم؟ یا او از غائبین است.
شاعر، محبوب خو را به مانند هدهد میداند که از نظر سلیمان غایب شده و همنشین بلقیس گشته است و بدون شک مضمون غیاب هدهد و عبارت آیه شریفه: منالغائبین که در ذهن شاعر حافظ قرآن و در پیش چشم او جلوهگری بوده است برای محبوب خود یعنی شاه ابواسحاق مسافر و غایب از نظر، مضمون ساخته است.
از مضمون و معنای بیت هشتم چنین برمیآید که یکی از وظایف حافظ دردربار شاه ابواسحاق و شاهشجاع تنظیم برنامه قول و غزل و آهنگ و ساز در دستگاه مناسب و اجرای آن توسط هنرمندان و مطربان بوده و چه بسا که آواز آن را هم خود به عهده داشته است. غزلهای حافظ اکثراً در اوزانی است که با دستگاههای اصلی آواز ایرانی تناسب کامل دارد و از آنجایی که خود، صاحب لحن و آواز و عالم به علم موسیقی بوده است راز و رمز عمر جاویدان غزل را در توافق آن با اجرای در دستگاههای موسیقی میدانسته است و از اینروست که همین غزل را که به منزله پاسخنامه شاه است به نحوی ساخته و پرداخته تا مطربان بتوانند با اجرای آن دردیار غربت هم دل شاه را شاد و هم او را به یاد دوست خود بیندازند.
شاعر در دو بیت آخر غزل، فکری را که در ضمیر باطن خود داشته پیاده کرده و چنین میگوید سروش غیبی مرا نوید داد که با درد فراق خوکن و من به زودی برای تو دوا میفرستم و وصل جانان را نصیب تو میکنم و چون درد فراق همچنان پا برجاست ای ساقی تو بیا که دوای این درد در جام شراب توست. پس از این حافظ از زبان محبوب خود و خطاب به خود چنین میگوید که برای مجلس ما سرود و قول و غزل فرستادهیی سروده مجلس ما همان ذکر خیر تو است و ما هم اشتیاق زیارت تو را داریم از اینرو وبرای تو اسب و قبا میفرستم تا هرچه زودتر به سوی من بشتابی. و در ضمن تلمیحی است به آیه 35 سوره نمل:
و انی مرسله بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون. و بدرستی که من فرستندهام به سوی ایشان هدیهیی و نظر کنندهام که به چه فرستادگان برمیگردند.
و برابر مفاد تفاسیر بلقیس با ارسال اسب و هدایای گرانقیمت و زیورآلات درصدد آزمایش حضرت سلیمان برآمد.
و این دعوت غیرمستقیم که حافظ در دهان طرف مقابل میگذارد و خود را دعوت میکند یکی از چشمههای رندی شاعر دل آگاه ما را به اثبات میرساند و در غزل بعدی مشاهده خواهیم کرد که این تقاضا با صراحت بیشتری عنوان شده است.
توضیحاً این غزل را حافظ در پاسخنامه شیخابواسحاق سروده و برای او فرستاده است
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۴ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:
پیوند به وبگاه بیرونی
1 خدایا وسیله ای بساز که یارم به سلامت ؛ برگردد و مرا از رنج وسرزنش مردم خلاص کند.
ملامت : سرزنش.
می خواهد بگوید بر اثر دوری از یار بی قراری می کنم و مردم سرزنشم می کنند؛ خدایا سببی بساز که یارم باز گردد و از رنج ملامت خلق خلاصم کند.
2 خاک راهی را که یار به هنگام سفر بر آن پا نهاد بیاورید ؛ تا آن را در چشم جهان بین خود جا دهم.
جهان بین : بیننده جهان ،چشم ، سیاح و جهانگرد؛ و چشم جهان بین یعنی چشمی که جهان مادی یا جهان زندگانی را می بیند ، چشم سر.
چنانکه پیشتر گفته شد شاعر از خاک قدم معشوق توتیا و سرمه چشم می سازد، آن را در چشم می ریزد تا روشن شود، وحالا که یار به سفر رفته می خواهد خاک راهی را که بر آن پا گذاشته مثل توتیا در چشم خود بریزد.
3 فریاد و فغان که آن خال و زلف ورخ وعارض و قامت از شش طرف راه را بر من بستند.
ظاهراً اختلاف معنای مختصری میان رخ و عارض وجود دارد، به این معنی که عارض صفحه صورت است و رخ هر یک از دو برجستگی صورت. در مصراع اول از شش جهت یادکرده که شش سوی جهان (شمال،جنوب،مشرق،غرب،بالا و پایین) است و در مصراع دوم از شش سمبل زیبایی خال و خط وزلف و رخ وعارض وقامت نام می برد که هرکدام از یک جهت و مجموعاً از شش جهت راه فرار را بر او بسته اند. یعنی در جمال پرستی خود از همه سو محصور شده است.
4 امروز که در اختیار تو هستم لطفی کن؛ فردا که خاک شدم چه فایده که برای من اشک حسرت بریزی.
در دست توام : در اختیار تو هستم،اسیر تو هستم.
5 ای کسی که با حرف وبیان ادعای عشق می کنی ؛ مابا تو سخن نداریم ، آرزوی نیکی و سلامت برایت می کنیم.
تقریر : بیان ،گفتار.
مقصوداینکه کیفیات عالم عشق را نمی توان به زبان بیان کرد و هرکس که چنین کند ما از او دوری می کنیم و می گوییم برو به سلامت و خوشی. ما را به خیر و تو را به سلامت.
واین عقیده عرفاست که گویند برای درک کیفیات عشق باید اهل درد بود و مراحل را طی کرد وگرنه کسی نمی تواند با بیان ، دیگری را بر حالات عشق واقف سازد – حال را نمی توان به زبان بیان کرد.
در شرح کلمات باباطاهرآمده : «هرکه خدا را با راهنمایی علم شناسد زبانش دراز و سخنش بسیار خواهد بود (علم رسمی سر بسر قیل است وقال) زیرا خدا درا اینحال از نظر پنهان؛ و شناسایی او قهراًبا بیان و زبان است ولی هر که خدا را با وجد و جذبه شناسد زبانش گنگ خواهد بود، زیرا صاحب وجد و جذبه شاهد وناظر اوست، وشاهد جمال معشوق در حیرت وسکوت و مستغرق مطالعه انوار ذات و تجلیات اسماﺀ و صفات است و توانایی تکلم و بیان اوصاف او را ندارد.»[1]
شیخ روزبهان بقلی در این معنی می گوید :
آن کس داند حال دل مسکینم کو را هم از این نمد کلاهی باشد[2]
6 درویش از شمشیر دوستان ناله مکن،زیرا این اپطایفه از کشتن خود تاوان می گیرند.
احبا : جمع حبیب به معنی دوست است.
غرامت به معنای خون بها ودیه آمده است که علی القاعده قاتل باید بپردازد. ولی ظاهراً فرقه ای از درویشان بوده اند که اگر میان دو درویش اهل فرقه نزاعی در می گرفت که به قتل یکی منجر می شد مقتول را مقصر می دانستند زیرا معتقد بودند او سبب شده که درویش دیگری گناهکار وقاتل به حساب آید. و احتمالاً از کشته غرامت ستاندن اشاره به این معنی است.
می گوید درویش اگر از دوستان به تو رنج و عذابی رسید شکوه مکن زیرا این دوستان به جای اینکه خود دیه و غرامت بپردازند از کشته خود مطالبه غرامت می کنند.
7 در خرقه زهد آتش بزن زیرا خم ابروی ساقی گوشه محرابی را که امام در آن نماز می گزارد، می شکند.
برمی شکند : مجازاً یعنی از رونق می ندازد.
محراب : جایی در مسجد که امام رو به آن نماز می گزارد،با طاق هلالی.
امامت: پیشوایی،پیشنمازی .
هلال ابروی ساقی را با هلال محراب ، که امام در برابر آن نماز می گزارد،مقایسه کرده می گوید به خرقه آتش بزن، یعنی زهد و تقوی را ترک کن،زیرا توجه به هلال ابروی ساقی – عشق و جمال – سبب می شود که دیگر محرابی که امام در برابر آن نماز می گزارد توجهی نکنی و ارزش آن در نظرت شکسته شود.
8 دورباد از من که از جور وجفای تو بنالم؛زیرا ظلم و جور لطفیان در نظر من همه لطف و بزرگی است.
لطیف: نیکو،نغز،لطف کننده؛ به قرینه کرامت که ازصفات خداوندی است.ظاهراً معنی اخیر یعنی لطف و احسان کننده مراد است.در آیه 19 از سوره شوری (42) آمده «الله لَطیفٌ بِعِبٰادِهِ …». خیام می گوید :
پیری دیدم به خوابی مستی خفته وزگرد شعور خانه تن رفته
می خورده و مست ، خفته وآشفته والله لطیف بعباده گفته[3]
لطیف در این معنی صفت خداوند و از« اسماﺀ الحسنی » است . ظهیر فاریابی گفته :
بدان لطیف که چون باد خاکساری را کند مبشر امداد لطف در اسحار[4]
با زبانی طنزآمیز از بیداد چنین لطیفی شکوه کرده ،می گوید: بیداد معشوق را هم باید بر لطف و کرم او حمل کرد.
9 سخن گفتن از سر زلف تو را حافظ ختم نمی کند،رشته این سخن تا روز قیامت کشیده خواهد شد.
سخن از عشق و جمال محبوب پایان پذیر نیست ، مثل رشته زنجیر به هم پیوسته است و تا ابد ادامه می یابد.
به سلسله عاشقان هم اشاره دارد، یعنی سلسله عشاق که اززلف معشوق بحث می کنند تا روز قیامت به دنبال هم خواهند آمد.
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
در بیت هشتم شاعر، روزگار غدار مکار را در کلمه (زال) خلاصه میکند و در قالب اندرز به شاه محمود میگوید از فرصتی که روزگار به تو داده است و موقتاً تو را بر شیراز مسلط نموده مغرور مشو و از حیله و دستان (زال) حذر کن. در اینجا شاعر یک داستان شاهنامه را در یک بیت میگنجاند به این معنا که در جنگ رستم و اسفندیار ابتدا اسفندیار بر رستم چیره شد و روزگار و سپهر به او مهلتی داد اما این مهلت دیر نپایید زیرا رستم از زال کمک خواست و او با کمک سیمرغ تیری از چوب گز ساخته و به رستم تعلیم میدهد که آن را به چشم اسفندیار بزند و همین مهلت سپهربه ضرر اسفندیار تمام شده از اثر حیله زال پیر از پای درمیآید. حافظ میخواهد به شاهمحمود بفهماند که آخر و عاقبتکارتو هم دست کمی از اسفندیار ندارد و از قضا این پیشبینی درست از آب درآمده و شاه شجاع مجدداً به شیراز و سلطنت دست مییابد.
تشبیه جهان پیر و مکار به زال را خاقانی چنین آورده است:
از خون دل طفلان سرخاب رخآمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
***
تماشاگه راز در ۶ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
در این غزل حافظ مضامین به کار گرفته خود را از نظامی گنجوی گرفته و به نحو شایستهتری ارائه میدهد:
1- مضمون مطلع غزل حافظ را نظامی در لیلی و مجنون چنین سروده است:
پرکندگی ازنفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
2- مضمون بیت سوم غزل حافظ را نظامی در لیلی و مجنون به این صورت آفریده است:
خورشید که او جهانفروز است
از آه چو آتشم به سوز است
3- مضمون بین نهم غزل حافظ را نظامی در هفت پیکر چنین سروده است:
کاتبالوحی گل به آب حیات
برشقایق به خون نوشته برات
کمالخجند:
زلف کمند آفکنت اقلیم جان گرفت
با این کمند روی زمین میتوان گرفت
شاه نعمت الله:
سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت
جانم فدای او که تمام جهان گرفت
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
کمالخجندی:
ساقی بیار باده که عید صیام شد
آن مه که بود مانع رندی تمام شد
نگاهی به سراپای این غزل توجه بیننده را به این نکته معطوف میدارد که شاعر در وصف باده غزلی ساخته و پرداخته است. پیش از این گفته شد که درمواردی که شاعری شعر شاعر دیگری را استقبال میکند یکی صورت ظاهر یعنی وزن و بحر و قافیه و ردیف را منظور میدارد و دیگری محتویات غزل شاعر اولی را برحسب اینکه با آن موافق یا مخالف باشد به صورت مضامین جدید میآفریند. حافظ غزل کمال خجندی را که در هلال شوال سروده پسندیده لیکن ردیف غزل یعنی کلمه (شد) که به معنای (رفت) میباشد را چندان مطابق سلیقه خود نیافته است به این سبب غزل خود را با ردیف (رفت) ساخته و پرداخته است.سبقت خافظ در این غزل از مضامین تازه و گفتار طنزآمیز او مشهود است.در بیت نخست، حافظ همان مضمون بیت مطلع کمال را بازگو میکند.
لیکن مضمون کمال را درمصراع دوم یعنی ماه روزهیی که مانع و سبب دلخوری رند و رندیگری بود چندان کلام فاخر و بکر نمییابد لذا با زبان طنز میگوید آن ماه روزهیی که فصل تظاهر وریاکاری و خرید نیکنامی از راه عبادت بوسیله زاهد بود رفت. دربیت دوم طنز قضا کردن شرب شراب را چنان ساده و بیپیرایه به کارگرفته که گویی درباره قضای روزه فوت شده خود صحبت میکند. دربیت سوم در آتش توبه سوختن را به جای درآتش گناه سوختن مطرح میکند و طنزی میآفریند که با ایهامی که در مصراع دوم بیت به کار گرفته میتوان به آن طنز دو جانبه نام نهاد چه میگوید شراب بده که در این ماه رمضان عمرم در سر سودای خام توبه و پرهیزکاری گذشت و هدر شد.
در بیت چهارم شاعر مضمون خود را از نظامی گرفته است. نظامی در لیلی و مجنون میفرماید:
از باده بیخودی چنان مست
کاگه نه که در جهان کسی هست
و در بیت هفتم در مقام مقایسه اهل شریعت وطریقت برآمده و همانند سعدی، زاهد را که به اتکای عمل عبادت خود مغرور و طلبکار ذات الهی میبیند به مانند شیطان تصور کرده که از بهشت برین رانده شد و (رند) را که در این بیت معنای انسان زرنگ و فهمیده را ایفا میکند به خاطر حس تواضع و فروتنی خود مشمول عنایات و عفو و بخشش پروردگار دانسته به بهشت هدایت میشود. سعدی در بوستان پس از ذکرداستان گنهکاری پشیمان و زاهدی مغرور چنین نتیجه میگیرد:
گنه کار اندیشناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای
****
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان :
این غزل یکی از غزلهایی است که حافظ به هنگام رفتن به تبعید، در شیراز سروده تا هم به عنوان خداحافظی شاهشجاع باشد و هم بیاعتنایی و خونسردی خود را به شاه بنمایاند و درصفحه 71 این کتاب درفصل (چرا حافظ به یزد تبعید شد) دراین باره سخن رفته است ایهام بیت چهارم به آنهایی بر میگردد که درمجالس ادبی درصدد تخطئه حافظ برمیآمده و نظر شاهشجاع را نسبت به او مکدر میکردهاند. نکته قابل دقت ایهام بیت مقطع غزل است. همانطور که درمعنی این بیت گفته شد فعل امر (بگو) خطاب به شاهشجاع است و منظور از واعظ تورانشاه وزیر است که مصلحت حکومت را در تغییر رویه شاه دانسته و این تغییر سیاست منجر به تبعید حافظ شد.
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
جنگ ونفاق و رقابت و نقض عهد بین فرزندان امیرمبارزالدین امری عادی به شمار میرفت. شاه محمود، برادر شاه شجاع از طرف سلطان اویس بر علیه برادرش تحریک میشد و در سال 765 به قصد تسخیر شیراز لشکریانی فراهم ساخت. شاهشجاع برای مقابله با برادر از شیراز خارج ولی به سبب خیانت سران لشکر و قهر سلطان احمد برادرش کاری از پیش نبرده به شیراز مراجعت وبالاخره دراثر مذاکره فیمابین شاهشجاع به قصد ابرقو از شیراز خارج شد و شاه محمود وارد شیراز و به حکومت نشست. این غزل را حافظ در این زمان که شاه شجاع بالاجبار از شیراز به ابرقو عزیمت کرد سروده و در بیت نخست با عنوان ترک پریچهره به کنایه از او نام میبرد چه نسب شاه شجاع از طرف مادر به ترکان قراختایی میرسید و نیز چهره زیبایی داشت. با اندک دقت و تعمق دربارة مضامین ابیات این غزل میتوان به درجه محبت و دوستی و یکرنگی و جوانمردی حافظ پی برد. وگرنه میتوانست نان را به نرخ روز خورده و به حاکم فاتح نزدیک شود.
***
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
این غزل را حافظ در استقبال غزل خواجو سروده
خواجوکرمانی:
منزل ار یار قرین است چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر به نیاز است چه مسجد چه کنشت
و از آنجا که اعمال و رفتا رو تنقیدات ناهنجار و زشت زاهدان قشری، این عارف دریادل و بصیر را همیشه در حالت اعتراض و مقابله با آنها نگاه میداشته، تاروپود این غزل را هم با جوهر افکار وعقاید خود منقش و غزلی را ساخته و پرداخته که به صورت مجموع و یکجا و دربست به حالت ضربالمثل درآمده است. و در مواردی که سخن و کلام اقتضا کند از طرف گوینده به عنوان شاهد کلام خوانده میشود و این شیرینکاری از نوادری است که ریشه در صدق و اصالت نظریه و گفتار شاعر دارد.
1- بیت اول تلمیح است به آیه شریفه 164 سوره انعام و موارد مشابه به آن:(… وَلاتکْسِبُ کُلَّ نَفْسٍ اِلا عَلَیْها وَلاتَزِرُ وازِرَهً وِزَرً اُخْری…) یعنی هیچ کس کاری جز بر ضرر خویش نمیکند و هیچ باربرداری بار دیگری را برنمیدارد… و حافظ شروع غزل را طنز و تعریض در به کاربردن ترکیب وصفی پاکیزه سرشت! برای زاهد شروع و حاصل اعتراض خود را به آیه شریفه مذکوره بالا متکی میسازد و به دنبال مطلب در بیت دوم به او میگوید: تو برو و خود را نگاه کن و در فکر اعمال خود باش که هرکسی کشته خود را میدرود. توضیحاً کلمه (باش) مصطلح زبان محاوره و معنای آن (تماشا کن) میباشد. بطور مثال گفته میشود: این را باش. یعنی این را نگاه کن. و منظور شاعر این است که ای زاهد پاکیزه سرشت!! به کار مردم چه کاری داری؟ به اعمال خود بنگر. این مضمون را قبل از حافظ، نظامی گنجوی درشرفنامه چنین آورده است:
اگر نیکم وگر بدم درسرشت
قضای تو این نقش در من نوشت
در بیت سوم، شاعر به منظور ذکر دلیل و تفهیم زاهد میفرماید: هر کسی در هر حالی که هست چه هشیار و چه مست درصدد دسترسی به محبوب خود بوده و مکان راز و نیازا یعنی مسجد یا کلیسا چندان در نفس امر ذی مدخل نیست. و در بیت چهارم درثابت قدمی به عقیده خود ابرام نموده و به مدعی یا زاهد پاکیزه سرشت! میگوید اگر معنی کلام مرا نفهمیدی برو بمیر و سرت را به خشت لحد بگذار.
در بیت پنجم این غزل که به عقیده این بنده درجای مناسب خود قرار ندارد شاعر خطاب به زاهد میفرماید نخواسته باش که با برداشت غلط خود از شریعت مرا از لطف پروردگار نومیدسازی و تو با چه معیار و مقیاسی خوبی و بدی را میسنجی و چه اطلاعی را نحوه رفتار پرودگار در پس پرده روز حساب داری که چنین پیش داوری میکنی؟ بعد در بیت ششم حال خود را با آدم ابوالبشر مقایسه کرده و خود را مجبور میداند نه مختار و غزل را با طنز زیبایی به پایان میبرد. حافظ درمقطع غزل میگوید: ای حافظ هر زمان خواستی بمیری سری به خرابات زده جامی بنوش و مطمئن باش که بدون عذاب فشار قبر و حشر و نشر و سؤال موقعی که سراز خمار مستی برداشتی مشاهده میکنی که در بهشت هستی.
***
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
تصور ذهنی من بر این است که حافظ این غزل را در ماه اردیبهشت یکی از سالهای دوره کمال زندگانی خود و در کنار سبزه و لبجویی سروده باشد. در این غزل این شاعر یکرنگ زمانه با کولهباری از تجربههای گذشته چنین به تشریح عقاید قلبی خود میپردازد:
1- عیش و شادمانی و صرف شراب در کنار محبوب به ویژه درفصل بهار را میستاید.
2- با دیده معرفت خود را در این حال چون پادشاهی تصور کرده و با او برابر میداند.
3- نقد موجود را به نسیه نمیفروشد.
4- سرنوشت خود را با رأیالعین میبیند که عنقریب پیکرش به خاک و خشت تبدیل خواهد شد.
5- به حکم تجارب اندوخته خود به دیگران اندرز میدهد و میگوید از دشمنان و نامردمان توقع پایداری در دوستی و مساعدت نداشته باش که از سراب فیضی عاید نخوهد شد.
6- و بالاخره از آنجا که افکار عمومی و قضاوت عوامالناس کالانعام درباره او چندان موافق و رضایتبخش نبود این شاعر عارف بینادل و غریب دور و زمان خویش درد دل خود را در دو بیت آخر این غزل بازگو و چنین میگوید: ای ملامتگرهیچ بندهیی درآفرینش و سرشت و سرنوشت خود، مختار نبوده و من هم تابع سرنوشت خویشم و به زودی خواهم مرد. در تشییع جنازه من چند قدمی همراهی کن که هرچند به زعم تو گناهکارم اما بدان و آگاه باش که یکراست به بهشت برین خواهم رفت.
***
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
تفسیر عرفانی
1. دیدی که معشوق، تصمیمی جز ظلم و ستم د رحق عاشقان نداشت و عهد و پیمانی را که با ما بسته بود، شکست و از غم و رنج ما غمی به دل خود راه نداد و ناراحت نشد. معشوق، به عهد و پیمان خود وفادار نیست.
2. خدایا! اگرچه معشوق، دلم را که مانند کبوتر حرم او بود، به خاک و خون کشید و حرمت صید حرم را نگه نداشت، ولی تو گرفتارش نکن و انتقام مرا از او مگیر. اگرچه او به من رحم نکرد، تو به او رحم کن.
3. آنچه از جور و جفا بر من رسیده، از بخت و سرنوشت من بوده، و گر نه دور است از معشوق ما که لطف نکند و با جوانمردی و کرامت بیگانه باشد؛ مهربانی او همیشگی است. دوری از معشوق، نتیجه سرنوشت بد من است نه بی وفایی معشوق.
4. هر کس که در راه عشق، سختی و بدنامی و بیچارگی را تحمل کند؛ هر کجا که برود، مورد احترام واقع می شود؛ هر کس از او خواری کشید. پیش همه عزیز می شود.
5. ای ساقی! شراب بیاور و به ما بنوشان و به داروغه ی شهر بگو که:عشق و مستی ما را منکر مشو و ما را اذیت و آزار نکن و بدان که جمشید نیز چنین جایی نداشته است؛ دل آگاه و راز دان عاشقان از جام جمشید -که همه ی اسرار جهان را می شد در آن دید -برتر است.
6. آن عارفی که راه به حریم کوی معشوق نبرد و به وصال او نرسید، همانند آن رونده ای است که بیابان ها را طی کرد ولی به حرم کعبه راه نیافت و بی نصیب ماند. عارف باید به آیین و راه و رسم سلوک آشنا باشد تا راهی به معرفت حق پیدا کند.
7. ای حافظ! در میدان فصاحت و سخنوری از همه پیشی بگیر و بهتر از همه شعر بگو؛ زیرا مدعی لاف زن نه تنها فضل و هنری ندارد، بلکه از بی هنری خویش نیز آگاهی ندارد.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
منبع: راسخون ( پیوند به وبگاه بیرونی/ )
تماشاگه راز در ۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:
شرح بیت 7 :
در این بیت حلقه ی زنار را رشته تسبیح مقایسه کرده ٬ می گوید شیخ صنعان در مراحل سیر و سلوک عاشقانه – که ما یهی رسوایی او گردید – مانند ملائک به حمد و ثنای خدا مشغول بود. با این تفاوت که بجای آنکه با رشته تسبیح ذکر و نیایش کند، با حلقه زنار نیایش میکرد.
و مقصود اینکه از طریق هر اعتقادی می توان عبودیت خود را اظهار کرد.
اشارهی بیت خصوصا به آن قسمت از داستان شیخ صنعان است که «گفت سبحه بیفکندم تا زنار برگیرم ٬ آری تا سبحه (سبحهی تزویر) در دست است٬ زنار (زنار صفا) بر میان نتوان بست.»