مسعود رستگاری
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:
در بیت هفتم هر دو «آیینه» باید «آینه» نوشته شوند تا وزن بیت درست شود.
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:
مصرع دوم بیت دوم «بنمایند» صحیح است.
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:
همان «مالک و رضوان» صحیح بود و «و» به اشتباه حذف شد. مالک نام دربان دوزخ است و رضوان نام دربان بهشت است. منظور این مصرع این است که «سالک راه تو با جهنم و بهشت کاری ندارد» نه اینکه بخواهد بگوید با صاحب بهشت کاری ندارد! چون صاحب بهشت در واقع خودِ معشوق است و اتفاقاً سالک با معشوق کار دارد.
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴:
بیت پنجم، مصرع دوم، «وین» صحیح است نه «ورین»
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
بیت پنجم اولین کلمه «راز» است نه «راه»
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
بیت پنجم در مصرع اول «چیست» درست است نه «نیست».
در واقع بیت پرسشی است و شاعر از خدا میپرسد که در فراقِ یار، دلیل زندگانی چیست؟ دلیلش سختروییِ فلک است یا سستیِ پیمان ِما؟
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:
ودر ضمن «وجهم» صحیح است نه «وجهش»
مسعود رستگاری در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:
به نظر میرسد در بیت چهارم «اشک» صحیح باشد نه «شک».
زیرا «وجه» به معنای «چهره» است و اشک بر روی چهره مینشیند و در سنن ادبی هم عاشق نقدی ندارد جز سیمِ اشک و زرِ رخسار، که مورد اخیر اشاره به زردیِ چهرۀ عاشق است.
استفاده از ظرفیت معناییِ واژۀ «وجه» در این بیت که با «نقد» به معنای «پول» و با «اشک» به معنای «چهره» است، جالب توجه است.
مسعود رستگاری در ۱۲ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۱ - حکایت:
در بیت دوازدهم ، مصرع اول ، هوسناک صحیح است
مسعود رستگاری در ۱۲ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷:
در بیت دوم ، مصرع اول ، "درماندگان" صحیح است
---
پاسخ: با تشکر، در متن چاپی به همین صورت آمده است (بدون ذکر بدل) و نظیر آن در غزل شمارهٔ 40 تکرار شده. این کلمه به شکل مفرد (درمنده) در جاهای دیگری از کلیات سعدی به کار رفته (جستجو کنید) و البته در بوستان با «بنده» قافیه شده (اینجا):
«بفرمود صاحب نظر بنده را
که خشنود کن مرد درمنده را»
که در این مورد اخیر مشخصا قابل جایگزینی با «درمانده» نیست و نشان میدهد این کلمه در زبان سعدی به این صورت کاربرد داشته با وجود این که کاربرد به شکل «درمانده» و «درماندگان» هم وجود دارد و اتفاقا آمارش بر آمار کاربرد شکل با حذف الف میچربد.
تغییری داده نشد.
مسعود رستگاری در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:
بیت اول ، مصرع اول ، به این صورت صحیح است :
بیدلی کو تا از او پرسم دل آواره چیست
مسعود رستگاری در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
بنده مسمطی در تضمین و استقبال از این غزل سعدی سرودم :
بشنو سخن از قصهای اینک زمانم میرود
کاندر بهار زندگی گویی توانم میرود
از بار عشق ای همرهان قد در کمانم میرود
«ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود»
قلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از او
درمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از او
آهو ز من مخدور از او عالم همه مسرور از او
«من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود»
با حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد برون
درد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لالهگون
شد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چون
«گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود»
از زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دوان
دیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوان
ره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروان
«محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود»
او در صفت همچون مُشان در اوج باشد بی مَشان
من زیر پایم چون عُشان اما دلم آتشفشان
در جستجویش سر کشان پیمودهام هر کهکشان
«او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود»
مختل نمود آسایشم از من ربود آرامشم
چون خنگ شب در کاهشم از دوریَش در نالشم
چیزی نگوید دانشم یٰس به آتش میکشم
«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود»
از خندهٔ دلشاد او وان طرّهٔ آزاد او
وز نرگس آباد او وان قدِّ چون شمشاد او
هستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد او
«با آن همه بیداد او وان عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود»
هر کس شنید اسرار من انکار او اصرار من
خندید بر افکار من کوشید بر آزار من
اما چه جای زار من با این دل بیمار من
«صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود»
ای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهین
آخر چرا این جور و کین بیمهری و ناز اینچنین
این سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزین
«باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود»
دور از بر من در چمن او خفته پیش نسترن
ای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزن
من نزد خارم در کفن آمادهٔ ترک وطن
«در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»
هر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشنا
سیلاب خون شد چشمها در گوش من شد ناسزا
آن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخنا
«سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیدارم جفا کار از فغانم میرود»