سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
... جان می روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده ام هنوز که نزلی محقر است
کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
... بوالعجب شوریده ام سهوم به رحمت درگذار
سهمگن درمانده ام جرمم به طاعت درپذیر
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱
... فردا که هر کسی رود اندر حمایتی
درمانده ام که از تو شکایت کجا برم
هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی ...
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی
... چو درویش بی رنگ دیدم درخت
قوی بازوان سست و درمانده سخت
نه در کوه سبزی نه در باغ شخ ...
سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۹ - حکایت
... مسلم کسی را بود روزه داشت
که درمانده ای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری ...
سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۲ - حکایت
... که ای سست مهر فراموش عهد
نه گریان و درمانده بودی و خرد
که شبها ز دست تو خوابم نبرد ...
سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۳ - حکایت بت پرست نیازمند
... بغلطید بیچاره بر خاک دیر
که درمانده ام دست گیر ای صنم
به جان آمدم رحم کن بر تنم ...
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
... هر جا که دست غمزده ای بر دعای توست
تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر
کز هر طرف شکسته دلی مبتلای توست ...
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
... بیچاره توفیقند هم صالح و هم طالح
درمانده تقدیرند هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد ای صید که در بندی ...