گنجور

 
۱

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

... جان می روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده ام هنوز که نزلی محقر است

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان ...

سعدی
 
۲

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

... بوالعجب شوریده ام سهوم به رحمت درگذار

سهمگن درمانده ام جرمم به طاعت درپذیر

آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد ...

سعدی
 
۳

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

... فردا که هر کسی رود اندر حمایتی

درمانده ام که از تو شکایت کجا برم

هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی ...

سعدی
 
۴

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی

 

... چو درویش بی رنگ دیدم درخت

قوی بازوان سست و درمانده سخت

نه در کوه سبزی نه در باغ شخ ...

سعدی
 
۵

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۹ - حکایت

 

... مسلم کسی را بود روزه داشت

که درمانده ای را دهد نان چاشت

وگرنه چه لازم که سعیی بری ...

سعدی
 
۶

سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۲ - حکایت

 

... که ای سست مهر فراموش عهد

نه گریان و درمانده بودی و خرد

که شبها ز دست تو خوابم نبرد ...

سعدی
 
۷

سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۳ - حکایت بت پرست نیازمند

 

... بغلطید بیچاره بر خاک دیر

که درمانده ام دست گیر ای صنم

به جان آمدم رحم کن بر تنم ...

سعدی
 
۸

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

... هر جا که دست غمزده ای بر دعای توست

تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر

کز هر طرف شکسته دلی مبتلای توست ...

سعدی
 
۹

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

... بیچاره توفیقند هم صالح و هم طالح

درمانده تقدیرند هم عارف و هم عامی

جهدت نکند آزاد ای صید که در بندی ...

سعدی
 
 
sunny dark_mode