گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای همچو گل مطیع تو با برگ و بانوان

وی همچو گل حسود تو بیرنگ و ناروان

تو سایه خدائی تا روز حشر باد

در سایه همای سریر ترا مکان

چون ذره اند لشکر منصور بی عدد

تو همچو آفتاب به حجت جهان ستان

جمله جهان ز هم دل و دل باد هم نفس

هر یک چو سرو هم سرو چون بید هم زبان

بگشای صحن مشرق و مغرب چو تیغ صبح

منت خدای را که تو هستی سزای آن

سرمایه تو شاها کردار خوب تست

چون مایه آن بود به خدا ار کنی زیان

تا مشتری بتابد بر بندگان بتاب

تا آسمان بماند در مملکت بمان

هر مرتبت که عقل ترجی کند بیار

هر آرزو که وهم تمنا برد بران

تو آفتاب وش پسرانت چو اختراند

تا حشر باد مر همه را در شرف قران

هم چشم اختران شده روشن به آفتاب

هم روز آفتاب مبارک به اختران

 
 
 
رودکی

هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان

زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان

لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح

دست از کباب دار، که زهرست توامان

با کام خشک و با جگر تفته درگذر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
عنصری

گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان

گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان

گفتم که ساعتی ببر من فرونشین

گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان

گفتم که باد سرد زیان داردت همی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بگشاد مهرگان در اقبال بر جهان

فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان

سلطان یمین دولت میر ملوک بند

محمود امین ملت شاه جهان ستان

شاهی که پشت صد ملک کامران بدید

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان

تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان

من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود

با کاروان رباط کسی هر دوان دوان

از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود

[...]

ازرقی هروی

گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان

تحویل کرده اند بباغ خدایگان

وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار

نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان

نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه