گر شمع تو بی زحمت پروانه بماند
خورشید چو سایه ز تو درخانه بماند
از باده لبهای تو گر دل بشود مست
درسلسله زلف تو دیوانه بماند
خون گشته دلی از خود آویخته دارد
هر تار که از فرق تو در شانه بماند
ای گنج روان در دل ویران کنمت جای
تابو که مگر گنج به ویرانه بماند
افسانه عشق تو شدم آه و دریغا
ترسم که نمانم من و افسانه بماند
روزی که حسن جان گرامی به تو بخشد
بالله که برو صد جان شکرانه بماند
گوی از همگان برد به اقبال شهنشه
بر تار تو یک بود ندیمانه بماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.