گنجور

 
سید حسن غزنوی

دوش بر هندوی خود بدمستیی ترکانه کرد

تا امید آشناوش (را) چنین بیگانه کرد

صبر اندک زاد را از خان و مان آواره یافت

عقل پیرآموز را در سلسله دیوانه کرد

تا دلم در سنبل گل‌سای او یک خانه ساخت

خار هجرش در دل پر خون هزاران خانه کرد

مشک را خون شد جگر کان عارض چون آینه

زلف چین بر چین او مشاطگی بی‌شانه کرد

تا جهان را شمع رویش گشت شاهد خانه

هرکه جانی داشت خود را بر رخش پروانه کرد

هست نیکو گرچه نیکو رفت بر ما یا نرفت

اوست رحمت گرچه رحمت کرد بر ما یا نکرد

آفتاب خسروان بهرام‌شاه آن شه که او

هرچه بخشید ار سعادت مشتری‌وارانه کرد