ایا مبشر اقبال در ازل داده
به یمن طالع سعدت بشارت عالم
زبیم عدل تو ناید خرابی از باده
ز سعی کلک تو باشد عمارت عالم
ز پشت گرمی نام تو شمس شد تابان
وگرنه روز ندادی حرارت عالم
تو آفتابی و باران و بیگمان باشد
ز آفتاب و ز باران نظارت عالم
جهان معنوی جاهت ارشدی محسوس
قدم برون نهدی ز استدارت عالم
به مال ذکر جمیلی خریده ای که ترا
ذخیره ئیست ورای تجارت عالم
ز بنده نام طلب کن که جاودان مانی
جلالتی که چه جای جلالت عالم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.