ایا مبشر اقبال در ازل داده
به یمن طالع سعدت بشارت عالم
زبیم عدل تو ناید خرابی از باده
ز سعی کلک تو باشد عمارت عالم
ز پشت گرمی نام تو شمس شد تابان
وگرنه روز ندادی حرارت عالم
تو آفتابی و باران و بیگمان باشد
ز آفتاب و ز باران نظارت عالم
جهان معنوی جاهت ارشدی محسوس
قدم برون نهدی ز استدارت عالم
به مال ذکر جمیلی خریده ای که ترا
ذخیره ئیست ورای تجارت عالم
ز بنده نام طلب کن که جاودان مانی
جلالتی که چه جای جلالت عالم