گنجور

 
مجد همگر

ایا مبشر اقبال در ازل داده

به یمن طالع سعدت بشارت عالم

زبیم عدل تو ناید خرابی از باده

ز سعی کلک تو باشد عمارت عالم

ز پشت گرمی نام تو شمس شد تابان

وگرنه روز ندادی حرارت عالم

تو آفتابی و باران و بیگمان باشد

ز آفتاب و ز باران نظارت عالم

جهان معنوی جاهت ارشدی محسوس

قدم برون نهدی ز استدارت عالم

به مال ذکر جمیلی خریده ای که ترا

ذخیره ئیست ورای تجارت عالم

ز بنده نام طلب کن که جاودان مانی

جلالتی که چه جای جلالت عالم