دوش با عقل دوربین گفتم
کای مبرا ز سهو و کژبینی
مایه جان ز راه ترتیبی
دایه تن ز روی تزئینی
حاکی غیب گویمت و آنی
ماحی عیب خوانمت واینی
کیست کاندر زمانه بدساز
نیک مردی و مردم آئینی
پیشه کرده ست و زان نگردد باز
به بدآموزی و بدآئینی
یادش ار در دیار کفر رود
محو گردد نشان بی دینی
شیر اگر نام او برد دهنش
ناف آهو شود به مشکینی
خلق و خلقش چو دین به دلخواهی
فعل و قولش چو جان به شیرینی
مرکب کبریاش را هر مه
پیکر ماه نو کند زینی
بر بساط فلک به طوع کند
شاه فرزانگانش فرزینی
عقل گفتا ملک نهادی هست
زبده نوع مائی و طینی
گفتم از نام او نشان ده گفت
افتخار افتخار قزوینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر بساط جلال بنشینی
آنچه بینی به چشم دل بینی
گفت شه باکنیزک چینی
دستبردم چگونه می بینی
خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند
به چهل سال کاسهای چینی
صد به روزی کنند در مَردَشت
لاجَرَم قیمتش همیبینی
هر دمی صد جهان نو بینی
چون ورا بی شریک بگزینی
فخر آن کاو رسد به مسکینی
خودشناسی بود نه خودبینی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.