گنجور

 
مجد همگر

ای در ندب علو فلک را

قدر تو سه ضربه داده پیشی

در لوح فضای بارگاهت

مه بوده در آرزوی خیشی

از مرتبه طیلسان برجیس

زیر قدمت کند فریشی

دولت به طریق مهر و پیوند

با خاک درت گرفته خویشی

اقبال که هندوی در تست

هستت ز جریده حویشی

داغ حبشی کشیده بر روی

تا باشد بنده ای به حیشی

در ملک شبان حزم تو یافت

از سیرت گرگ طبع میشی

هم روزی معده های آزی

هم مرهم سینه های ریشی

در ساغر نیکخواه نوشی

در دیده بدسگال نیشی

از جام جهان نمای خاطر

کیخسرو روزگار خویشی

وهمم نشود محیط بر تو

زیرا که ز حد وهم بیشی

 
sunny dark_mode