مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

دیدی که مهر ما به چسان خوار داشتی

عهد مرا چگونه سبکبار داشتی

دیدی که تا زمهر تو تیمار داشتم

ما را چگونه در غم و تیمار داشتی

تا داشتم چو جان و دلت داشتم عزیز

تا داشتی چو خاک رهم خوار داشتی

بس روز تا شبم ز خور و خواب بستدی

بس شب که تا به روزم بیدار داشتی

زاول که لاف دوستی و مهر ما زدی

با ما نه زین صفت سرآزار داشتی

تا نقطه وفای تو درسینه داشتم

سرگشته ام به صورت پرگار داشتی

یکچند داشتی دل و پس کشتیش به جور

چندین زمانش از پی این کار داشتی

امسال با که داری کز ما بریده ای

آن رغبتی که در حق ما پار داشتی

در خاطرت نیامد کآخر به عمر خویش

بیچاره ای شکسته دلی یار داشتی