گرفتم رای پیوندی نداری
به عشوه هم زبان بندی نداری
به لابه تا کی ات گویم مرا باش
بگو آری که سوگندی نداری
امید آرزو از تو که دارد
که پاس آرزومندی نداری
مکن یکچند با من سرد مهری
که رونق بیش یکچندی نداری
اگر چه در میان خوبرویان
به لطف و حسن مانندی ندای
ز چندان گنج حسن آخر بدیدم
که جز طره پس افکندی نداری
مکن بر من سرافرازی که باری
چو سلغر شه خداوندی نداری