ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس
بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس
هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست
ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس
دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت
ای فارغ از غمم ز قضا و قدر بترس
داری دل و به بردن جان قصد می کنی
ای جان مکن که این خطر است از خطر بترس
تیر دعا ز شست سحر کارگر بود
زنهار پیش از آنکه شود کارگر بترس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.