شکری نیئی شکر کو چو تو خوش دهان ندارد
قمری نئی قمر کو شکرین زبان ندارد
به خوشی و دلستانی به دو هفته ماه مانی
نه که ماه آسمانی لب درفشان ندارد
به کشی و سر فرازی به مثال سرونازی
نه که سرو با درازی قدمی روان ندارد
بنشان به آب لعلت ز دل من آتش غم
به نشان آنکه گفتی دهنم نشان ندارد
به سوال بوسه ای زان دهنی که خود نداری
به زبان بگو که آری که ترا زیان ندارد
کمرت شبی بجستم تو در آن میانه گفتی
کمر از کسی چه جوئی که خود او میان ندارد
به هزار عهد گفتم که دلم به وهم و خاطر
ز میان یقین نداند ز کمر گمان ندارد
به میان در است جانم به غرامت ار دلم را
غم آنچنان میانی ز میان جان ندارد
سر زلفت ارشکستم ز سبکدلی تو مشکن
که چنان لطیف زلفی دل ازین گران ندارد
دو جهان فدات کردم که دلم ز ذوق عشقت
پی این جهان نگیرد غم آن جهان ندارد
گل وعده ای نبویم که نه زرد روی گردم
نبود بهار هرگز که ز پی خزان ندارد
چو تو غم به جان فروشی ز تو چون خرند شادی
چه بتی که از تو عاشق غم رایگان ندارد
دل مجد را برافروز که دلیست عشرت اندوز
به خدا که چون وی امروز زمی و زمان ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.