گنجور

 
صابر همدانی

دیشب، مَهِ من! انجمن آرای که بودی؟

خلقی به تو مجنون و، تو لیلای که بودی؟

بر دامن وصلت، مه من! دست که آویخت؟

در گلشن عشرت، گل رعنای که بودی؟

هنگام تبسم به دهان تو، که پی بُرد؟

ز آن لعل لبت حل معمای که بودی؟

خونا به فشان از بُنِ مژگان که گشتی؟

با لشگر حُسن از پی یغمای که بودی؟

سرمست، که را ساختی از بادهٔ عشقت

چون نشئه تو در ساغر صهبای که بودی؟

لوح دل من، صورت غیری نپذیرفت

ای آفت دل! شاهد معنای که بودی؟

با دیدهٔ خود بر رخ خویشت نظری بود

در مردمک دیدهٔ بینای که بودی؟

آگه چو طبیب از دل بیمار که گشتی؟

در تسلیت خاطر شیدای که بودی؟

من اشک فشان بودمت از غم، تو نگفتی

ز آن زلف دوتا سلسلهٔ پای که بودی؟

(صابر)! بُوَد امروز دلت خرم و روشن

دوش آینه دار رخ زیبای که بودی؟