گنجور

 
صابر همدانی

ای دل ز قید هستی، آزاد بود باید

در فقر و تنگدستی، دلشاد بود باید

هستی گرت تمناست رو نیستی طلب کن

خواهی وصال شیرین، فرهاد بود باید

باید ز دامن دل، گرد تعلق افشاند

باری در این گذرگه، چون باد بود باید

پای طلب فرو کوب تا پی بری بمقصد

هست آرزوی صیدت، صیاد بود باید

در پیش ناز جانان، باید نیاز بردن

در کار عشقبازی، استاد بود باید

هر چند زاد عاشق، خون دل است در راه

(صابر) به ره تو را نیز این زاد بود باید