گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حاجب شیرازی

تا دست من ای دوست به دامان تو شد بند

دربند توام بسته و وارسته ز هر بند

چون نی به نیستان ولای تو، برستیم

نالیم از آن در غم عشق تو ز هر بند

ای ذات قدم غوث عرب لیث عجم باز

بخرام به میدان کمر عزم فروبند

صلح آمد و، زد، بر سپه جنگ شبیخون

بفکن زره از بر بگشا کیش و کمربند

عمری به قفای تو دویدیم چو سایه

بیغوله به بیغوله و دربند به دربند

بگذر سوی تجریش و جماران و نظر کن

روح و ره روحانی ما تا در، دربند

ما رایض نفسیم نه پا بست هوائیم

اسبی که هرونست بود، در خور پابند

دور، از نظر بد، رخ تو مصحف خوبست

خال و خط و زلف و رخت آیات نظربند

عمریست که ما بی سر و پایان به دل و جان

بندیم بهرحال به آن دلبر دلبند

عالم همه محتاج کرامات فقیرند

درویش بیا دست فرا بر تو، به جنبند

از امر تو «حاجب » چه عجب کز سر بادت

سر کوفته گردد پس از این هم سرو هم بند