گنجور

 
حاجب شیرازی

هر آنکه جامه جان در محبتی بدرید

به قد و قامت خود خلعت شرف ببرید

حسود ما همه خر مهره داشت ما همه در

ازو خرید به خروار و کس ز ما نخرید

چمان چو من بگذر، زان چمن که گرگ در اوست

که آهوی دل ما اندر این چمن بچرید

گه رحیل ز خواب ار تنی نشد بیدار

چو رحل ماند به مرحل به کاروان نرسید

کجا دگر، به گلستان پرد، دمی آزاد

اگر که مرغ گرفتار از قفس بپرید

کجا شود، سر، سرکردگان کسی که به شوق

به جان و سر، بسر کوی سروری نرسید

کسی که فصل جوانی نکرد خدمت پیر

نبرد راه به مقصد به مسلکی نرسید

چگونه می شنود صوت مرغ گلشن راز

هر آنکه پنبه غفلت ز گوش جان نکشید

بیا چو «حاجب » درویش صلح کل میباش

کز اهل حرب کسی بوی مردمی نشنید