تا پریشان به رخ آن زلف سمن ساست ترا
جمع اسباب پریشانی دلهاست ترا
دست بردی به رخ از شرم حریفان دانند
که تو موسائی و عزم ید بیضاست ترا
چون در آئی بسخن زنده کنی عظم رمیم
ای صنم خود مگر اعجاز مسیحاست ترا
هر که بوسید لبت یافت حیات ابدی
چشمه خضر مگر در لب گویاست ترا
همچو ترسابچگان عود و صلیب افکندی
یا حمایل به دو سو، زلف چلیپاست ترا
سر کوی تو بود محشر خونین کفنان
خود ببام آی اگر میل تماشاست ترا
به تولای تو «حاجب » به دو عالم زده پا
با چنین شوخ بگو از چه تبراست ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای قوی پنجه که بازوی تواناست ترا
دست گیر از ضعفا پای چو برجاست ترا
کن مهیا ز وفا خواستهٔ محرومان
ای که ناخواسته هرچیز مهیاست ترا
جرعهٔی هم بحریفان تهی کاسه ببخش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.