گنجور

 
حاجب شیرازی

شد فصل دی و صفای بستان

از لاله رخی پیاله بستان

بستان چو بهشت عدن شد باز

در باغ خرام از شبستان

در گلشن قدس گلبن فیض

بخرام چو سرو در گلستان

رندان جهان بحق سرآیند

شرح غم و عشق ما بدستان

ادریس که شد به خلق استاد

شاگرد تو بوده در دبستان

از تو همه صدق و رحم و انصاف

وز ضد تو کذب و مکر و دستان

شیری تو، به نیستان وحدت

ناشسته دهان ز شیر پستان

. . . و زبان هوشیاریست

از مست دوای هوش مستان

گل قند لبت دوای دلهاست

عناب چه حاجت و سه پستان

مستان تو «حاجبا» توانند

آورد بهار در زمستان