گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

روی مه آئینه جمال محمد

طلعت خورشید پایمال محمد

سایه ندارد که آفتاب فلک نیز

آمده در سایه ظلال محمد

خضر که خورد آب زندگی و بقا یافت

جرعه کشی بود از زلال محمد

موسی نعلین کند در شب میقات

تا که بگیرد بکف نعال محمد

نعمت دنیا نه بلکه جنت ماوی

لقمه ای از سفره نوال محمد

چرخ خم آورده پشت با همه رفعت

بو که حکایت کند ز دال محمد

آتش طور و درخت نور نبد جز

لمعه ای از جلوه جلال محمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ماه فروماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت

[...]

جامی

ماه بود عکسی از جمال محمد

مشک شمیمی ز زلف و خال محمد

در چمن «فاستقم » قدم ننهاده

سرو روانی به اعتدال محمد

حرف شناسان نقش کلک قدم را

[...]

آشفتهٔ شیرازی

پرده برافتاد از جمال محمد

شد زعلی ظاهر اعتدال محمد

درخور اکملت دینکم چه عمل کرد

شد بدو عالم عیان کمال محمد

اینکه طلب کار وصل شاهد غیبی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه