زردی برگ خزان عکس رخ زرد من است
نیز سرمای زمستان ز دم سرد من است
آسمان نیز که گه خندد و گه گرید زار
در غم و شادی از آنست که همدرد من است
بر تر از طارم افلاک کزین توده خاک
کامی آن سو ننهد همت نامرد من است
دشمن خویش منم نیست کسی چیره بمن
بجز این اهرمنی خو که هما ورد من است
گر از این ملک غریبی بوطن باز رسم
طوق و تاج مه و خورشید ره آورد من است
از زمین آنکه بیک گام سوی بام فلک
ره کند، آه کمند افکن شبگرد من است
کعبتین مه و خورشید که بر نطع فلک
میزند دور دغل لعبتی نرد من است
نفحه باد سحرگه که جهان زنده بدوست
اثری از نفس غالیه پرورد من است
جنگ اهریمن و جم، رزم بلیس و آدم
که شنیدی، همه افسانه ناورد من است
بر سر توده خاکم بحقارت مگذر
که فلک نیز غباری سیه از گرد من است
مختصر گر ز حساب دو جهان هر چه نگاشت
قلم قدرت یزدان، همه یکفرد من است
از لب حضرت ایشان سخنی گفت حبیب
ورنه این دعوی بیهوده نه در خورد من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گریه ابر بهار از دل پر درد من است
چهره زرد خزان از نفس سرد من است
به چه تقریب مه از هاله حصاری شده است؟
گر نه شرمنده ز حسن مه شبگرد من است
غوطه در چشمه شمشیر زدن آسان نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.