گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

تو با لب نمکین از چه قند گفتاری

بگو یکی زنمک، قند چون همی باری

تو شکرین لب و شیرین سخن، هزار افسوس

که تندخوی و ترش روی و تلخ گفتاری

تو ماه روی و سمن بوی و مشک مو، صد حیف

که جنگجوی و جفا خوی و مردم آزاری

شنیده ام ز کسان سرو میوه مینارد

تو سرو قد ز چه رو میوه نیشکرداری

بنازم آن نگه شوخ و چشم مست ترا

که شیوه اش همه مخموری است و خماری

تو خوب رو بچمن پا منه که می ترسم

که چشم بد رسد از نرگست بعیاری

نگاه شوخ ترا نرگس از که آموزد

گرفتم آنکه چه چشمت شود به بیماری

حبیب دفتر تو کاروان بنگاله است

کزو بجای سخن، بار بار قند آری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode