گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

تو با لب نمکین از چه قند گفتاری

بگو یکی زنمک، قند چون همی باری

تو شکرین لب و شیرین سخن، هزار افسوس

که تندخوی و ترش روی و تلخ گفتاری

تو ماه روی و سمن بوی و مشک مو، صد حیف

که جنگجوی و جفا خوی و مردم آزاری

شنیده ام ز کسان سرو میوه مینارد

تو سرو قد ز چه رو میوه نیشکرداری

بنازم آن نگه شوخ و چشم مست ترا

که شیوه اش همه مخموری است و خماری

تو خوب رو بچمن پا منه که می ترسم

که چشم بد رسد از نرگست بعیاری

نگاه شوخ ترا نرگس از که آموزد

گرفتم آنکه چه چشمت شود به بیماری

حبیب دفتر تو کاروان بنگاله است

کزو بجای سخن، بار بار قند آری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا

وگر نگویمت از من همی بیازاری

اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم

چه عادتست که تو میرخواره زن داری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه